دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۱

در شرکت

‏ نوه دوساله پیرمرد به همراه مادرش از آمریکا برگشته‌اند، ذوق در رفتار و حرکات پیرمرد مشهود است،‏ پیرمرد که هر روز راس ساعت هفت و سی دقیقه به شرکت می‌‌آمد و کلیپی از نوه میدید این روزها خانه می‌ماند و دیرتر از هر روز می‌آید، حتی دیروز نیامد و امروز صبح که رسید برایمان تعریف کرد که تمام روز با نوه‌اش در حال بازی بوده، پیرمرد بیشتر از همیشه لبخند دارد و دوست داشتنی شده.‏ اواسط خرداد هم همراه دخترش پرواز میکند تا پسرش را هم ببیند.‏ 
بساط بستنی خوری هر روزه در شرکت، لااقل در طبقه پنجم به راه است،  هر روز به دنبال بهانه‌ای یکی از همکاران برای تمام طبقه بستنی می‌خرد و همه خوشحال و خندان لذت می‌برند، از همکاری که از سفر حج برگشته گرفته تا شیرینی بازگشت نوه دکتر و قبولی دکترای همکاران و تولدشان، هر روز بهانه‌ای وجود دارد تا طعمی جدید از بستنی را بچشیم.‏ روزهای خنک شیرینی است.‏
در بخش آرام برق دو همکار کمی پر شور و هیجان داریم، این شور و هیجان به نسبت سایر اعضای این بخش بسیار زیاد است اما در برابر همکاران بخش مکانیک و نقشه کشی و مدیریت پروژه تقریبا قابل صرف نظر است.‏ خانم "م"‏ نمونه کامل یک مادر است، مهربان و دلسوز، زندگی یکنواخت و عاشق دو پسرش، انقدر که هر روز در حال سفارش از حراجی ها برای البوم عکس یا ماگ با عکس پسران است.‏انقدر در زندگی فرو رفته که گاهی با دیدنش ترس برم میدارد، گاهی نیز از حسش لذت میبرم، از روز اول که تمام آمار زندگیم را پرسید و خیالش راحت شد وقتی سنم را شنید و گفت هم سن خواهر کوچکم هستی برایم خواهری بزرگتر بود و من دوستش میدارم با اینکه هیچ چیزی از این را نشانش ندادم.‏
امروز برای اولین بار در شرکت تعجیل در خروج و تاخیر در ورود نداشتم، بس که کارها کم و ساده است هیچوقت حوصله نکردم تمام ساعت را بمانم. همه در طبقه پنجم منتظر شروع رسمی دو پروژه‌اند که گویا قطعی شده است، روزهای بعد شاید انقدر بی‌کارانه نباشد اما مطمئنا همچنان خنک و شیرین خواهد بود...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر