شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۳

پایه بازی، شام دراز و تا صبحی...

از خوشیش زبانم بند آمده و توان نوشتن برایم نمانده
چه خوب است که دارمتان، همین.

شب، داخلی/ لابلای فیلم بینون 10 / تولد 28 سالگی(پنجشنبه نهم بهمن)

سه‌شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۳

تخته نوشت - هفته دوم بهمن

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
     هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
     دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
     حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست

* تخته نوشت بخشي از شعر يا متني است كه ابتداي كلاس بر تخته مينويسمش. 

یکشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۳

دورهاي سخت

صداي جارو زدن خيابان كه بلند شد كتاب را كنار سرم گذاشتم و چشمانم را بستم، جارو زدن كه تمام شد چشمهايم را باز نكردم تا خواب سراغشان بيايد، از لذتي كه در شب تولد براي خود درنظر گرفته بودم راضي بودم، نخواستم بعدش به اين فكر كنم كه اين سال برايم چطور گذشت، نخواستم براي سال بعد هم تصميمي بگيرم و يادم بيايد چقدر به خواسته هاي سال پيش رسيده ام، لابد زندگي همينقدر نرم و آرام جريان خواهد داشت، تهش چند سربالايي دارد و يك دو سرازيري، بهتر است همان روزها فكري برايشان بكنم، فكر كردن از قبل به اتفاقات ندانسته اي كه پيش خواهد آمد چندان فايده اي ندارد. عدد كه بزرگتر ميشود، از 7 به 8 و 9 كه ميرسد همه چيز روز تولد شبيه همه روزهاي ديگر سال ميشود، تنها فرق درونيش ميشود چند لذت كوچك كه به خود هديه ميدهي و خوشحال ميشوي كه تغيير اعداد لذتهاي كوچكت را از بين نبرده است. 
چشمانم را بستم و به هيچ چيزي فكر نكردم، نخواستم به اين فكر كنم كه ترجيح ميدهم براي اين روز از محافظه كاري كه سالها در سطح بالايي در من نشسته دست بردارم و كارهايي را انجام دهم كه ميدانم حسرتش روزي برايم خواهد ماند. نخواستم فكر كنم ميتوانم نقشي را در زندگيم عوض كنم و صبح كه خوشايندي خيالش پر كشيده بود تلخيش در من نشسته باشد.
صبح چشمانم را كه باز كردم و به گوشيم كه نگاه كردم سرشار از لذتي خوشايند شدم.
سلام بر بيست و نه سالگي.‏

جمعه، دی ۲۶، ۱۳۹۳

عصر جمعه

در تاریکی چشمانت را جستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم 
و شبم پر ستاره شد 
تو را صدا کردم 
در تاریک ترین شبها
دلم صدایت کرد 
و تو با طنین صدام به سوی من آمدی.‏
با دستهایت برای دستهام آواز خواندی 
برای چشمهایم با چشمهایت 
برای لب هایم با لب هایت 
باتنت برای تنم آواز خواندی .‏
من با چشمها و لب هایت انس گرفتم 
با تنت انس گرفتم .‏
چیزی در من فروکش کرد 
چیزی در من شکفت 
من دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتم 
و لبخند آن زمانی ام را باز یافتم .‏

احمد شاملو

سه‌شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۳

شبها كه ميسوخت

هنوز چند سال مانده بود تا اسمش "باغ" شود، قلم هاي نازك رديف هم چيده شده بودند، برگ نداشتند، شايد برگهاشان را باد پاييزي ريخته بود، شايد هم هنوز برگ در نياورده بودند، گوشه باغ هم سبزي كاشته بودند، از شكل خاكش ميشد فهميد، شخم زدن خاك براي سبزي كاري سخت است اما زيبايي عجيب و خاصي براي خودش دارد، زيبايي از جنس آشفتگي در دل نظم. نقاط فرو رفتن بيل كنارهم بر روي زمين خط صافي است كه از خطوط كماني تشكيل شده و خاك فرود آمده سرجايش كه با چند ضربه خرد شده آشفتگي تحسين برانگيزي دارد.
از وسط قلم ها كه ميگذشتم به اين فكر ميكردم كه تا برگردي اينجا ديگر باغ شده، درختهايش ميوه داده اند و برگهايش چندبار سبز و زرد شده اند و از نو متولد شده اند. به قسمت خاك شخم زده شده كه رسيدم ديگر صدايي از اتاق به گوش نميرسيد، به آشفتگيش كه خيره شدم ياد اين روزهايم افتادم، به حال ناخوش رفتنت،‌ به حس خوب گرم بودن دلم از كسانيكه ميشود يك عمر از بودنشان لذت برد و همه چيز مثل همان شب اول بدرخشد و رويايي باشد.
با آشفتگيي به شكل اين روزها سالهاست رفيق شده ام، حالا هم را بهتر از هر كسي ميشناسيم، درست ميدانم چه ميخواهد و او هم دقيق خبر دارد چرا در من خانه كرده. گريز كردن از آن قدم زدن در دل تاريكي ست، دل بريدن و جرئت داشتن است، خراب كردن به اميد بازسازيست، كندن است. و خودم ميدانم چقدر اهل كندن نيستم حتي الان كه ميدانم روزي برايش حسرت خواهم خورد.

یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۳

نامه دارم

شادي يعني داشتن دوستاني كه بعد فرستادن يك بيت شعر برايت نامه اي بلند و بالا بنويسند.

"شنيده ام آنجا حسابي سرد شده، اما بدون باران و برف
جاي برف لباسهاي سفيدت را بپوش و جاي باران در خيابان ها آواز بخوان...‏"

لابلاي نامه عزيزي از دوردست ترين نقطه جهان گِرد!‏

شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۳

تخته نوشت - هفته سوم دی

بیا تا جهان را به بد نسپریم
      به کوشش، همه دست نیکی بریم
نماند همی نیک و بد پایدار
      همان به که نیکی بود یادگار
فریدون فرخ فرشته نبود
       ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
      تو داد و دهش کن فریدون تویی

* تخته نوشت بخشي از شعر يا متني است كه ابتداي كلاس بر تخته مينويسمش. 
پ.ن. احمد بعد دیدن شعر گفت: "این شد شعر، میشه بیرون خوندش و کلی کاربرد داره! عاشقانه ها بدرد نمیخوره، این خوبه" ، لبخند زدم و دیدم چه بداهه نویسی شعرهایم سر کلاس منجر شده به زیاد بودن عاشقانه ها و کم بودن پند و اندرز و ستایش خوبی و تقبیح بدی.