سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۳

اين پست

اين پست فقط براي اين نگاشته شد كه دلم ميخواست چيزي بنويسم، آن هم در زماني كه چيزي در ذهنم حركتي نميكند كه نوشته شود، همانقدر همه چيز آرام و ساكن كه درون منِ اين روزها.  نه اينكه هر بار وقت نوشتن تحرك چيزي در ذهنم باشد، اما هر بار تلنگري براي نوشتن در من محرك نوشتن ميشد، اين بار اما ذهنم خالي تر از هميشه براي ثبت كردن است. به تمام موضوعاتي فكر ميكنم كه ميشود ازشان نوشت، از اين روزهاي خوب ارديبهشت كه مي‏وزد بر زندگي، از خانواده كه هميشه در گوشه اي از ذهن نشسته است، از خود گذشته و حال، از تو و خيال آرامش بخشت ، از جريان سيال زندگي، از دوستان و سفر و ...
نوشته هاي ديگران را مي‏خوانم، چقدر دلم ميخواست بتوانم بنويسم، همانقدر دل نشين و بعد نوشتنش انقدر سبك باشم كه دلم نخواهد تمام شود و كش‏دارش كنم. اين پست بايد همنقدر بي دليل و بي هدف كه نوشته شد تمام شود.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۳

درگير

يك. در دو راهي ماندن را دوست نداشتم، هميشه فرار كرده ام از شرايطي كه دوراهي ايجاد كند، از دوراهي هايي كه در دو دسته درست و نادرست نميگنجند، كه هر دو راه و ميتوانند نتيجه خوبي داشته باشند. با پيشآمد شان يك راه را انتخاب كردم و پايش ايستادم، آنقدر كه نتيجه بدهد. زمان گذشت، زندگي بزرگتر و واقعي تر شد، دوراهي ها هم از قافله عقب نيفتادند، سخت تر و حياتي تر شدند.

دو. "ب" ميگفت از حرفايت بوي درگير بودن بلند ميشود، نميدانم درگير چقدر شبيه چيزيست كه هستم، چقدر واژه درستي ست. اما ميدانم بيشتر درگير زندگيم، درگير روزها كه بعضي شان عجيب سخت ميگذرد. شب ها در تاريكي به فكر فرو ميروم، فكرم درگير مسير زندگيست، كه ميتوانست كمتر پيچ و تاب داشته باشد براي رسيدن، كه ميتوانست راحت تر و نزديك تر باشد براي هم مسير شدن، كه ميتوانست دچار جبر وحشتناكش نباشد.

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۳

دوباره بخند

یک. "م" بعد آن خونریزی مغزی (لعنتی) روز تولدش، در فیسبوک نوشته:‏
و من حالا می‏تونم لپتاپم رو بگیرم دستم و بیام فیسبوک یا چت کنم یا مثلا ببینم کی عکس جدید گذاشته. فکر کن! یادته  چقدر غر میزدم که مجبور شدم یه ترم تمدید کنم؟ بعضی وقتا همون کارهایی که اعصابتو خرد میکرد مثل سر و کار و غذا پختن و ... آرزوت میشه. باور میکنی؟

دو. باور میکنم!‏ و خجالت میکشم از حال بد روزهایم حرف بزنم، از کارهای اعصاب خرد کنی که آرزوی نه چندان نزدیک دوستی ست که نه چندان دورتر از این روزها لبخند پر رنگی بر لب داشت.‏

دوشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۳

تو آن باد سردي؟


یاد دارم شبی ماهتابی
بر سر کوه "نوبن" نشسته
دیده از سوز دل خواب رفته
دل ز غوغای دو دیده رسته
                                       باد سردی دمید از بر کوه

چنگ در زلف من زد چو شانه
نرم و آهسته و دوستانه.
با من خسته‌ی بی‌نوا داشت
بازی و شوخی بچگانه.
                                       ای فسانه! تو آن باد سردی؟

افسانه - نيما يوشيج

یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۳

خالي

پاك كردن كامل ديگران كه برات سخت باشد تنها نشان شان در شماره هاي گوشيت مي‌ماند، ديگراني كه رفته اند يا سالها تنها يادگارشان خاطرات دور دست و روزهاي سپري شده است همچنان لابلاي شماره هايت هستند و گاهي چشمت به نامشان خيره مي‌ماند.
حذف تمامي شماره هايت به ناخواسته مزيتش پاك شدن كاملشان است و يادآوري ارزش آناني كه هستند، نزديكند و قابل لمس و ديدار.