شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۱

چشمانی کاملا بسته

امشب، بعد ورزش شبانه، وقتی دیگه نایی نمونده بود و به کوچه آخر رسیده بودم تصمیم گرفتم چشمام رو ببندم و تا آخر کوچه و دم در باز نکنم، کوچه انقدر خلوت و تاریکه که هیچ بار اون ساعت شب ندیدم کسی ازش عبور کنه، بنابراین مطمئن بودم با چشمان بسته تو پیاده رو با کسی تصادف نمی‌کنم، در ضمن پیاده‌رو کاملا صاف و بدون دست‌اندازه و امکان اتفاق غیرمنتظره ای وجود نداره.‏
چند قدم بیشتر برنداشته بودم که چشمام رو باز کردم، ترس ناخودآگاهی بود، دوباره تلاش کردم، این بار هم چند قدم بیشتر بر نداشته بودم که چشمام باز شد، نمی‌دونم سایر آدمها تا چه حد در چنین شرایطی همین کار رو می‌کنند.‏
بیاید این کار رو تعمیم بدیم به زندگی، با برداشت های خودمون...‏
برداشت من:‏ هر چقدر مسیر مطمئن به نظر برسه، هر چقدر اولش خوب تا تهش رو برانداز کرده باشی، همیشه باید چشمانی باز داشت، چشمای باز سستی گام‌ها رو از بین می‌بره، با چشمهای باز که میشه دید مسیر همچنان مطمئن و بدون دست اندازه، یا از اون طرف میشه دید کجای راه کج شده که مسیر به بیراهه رفته‏.‏
با چشمهای باز تا آخر مسیر بریم...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر