پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۲

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

اصلا همین می‌شود دلیل، که چرا دوست ندارم بروم، که فردای آزادی عزیزانمان در این شهر نباشم، که فردای رفع حصر میرحسین نتوانم بروم سر کوچه اختر، لباس سبز بپوشم و پاکوبان و دست افشان باشم، که نتوانم به پیرمرد سلام کنم.‏
همین دلیل برایم کافی‌ست...‏

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۲

شيرين تر از شيرين

خيالت را مي‏بافم
........................
بازشدن گلهاي دامنت
        در تلالو نور صبحگاهي
و لبخندم
       در تلالو نگاهت
.......................
گم شدن هياهوي كودكان
            لابلاي طنين صدايت
طرح دستانت بر خطوط تخته 
......................
نگاه خيره‏ام
آرامش دم و لذت بازدمت
          در خواب
.....................
آوازمي‏خواني
گيسوانت در آينه تاب مي‏خورند
   شانه در دستانم
                    غرق مي‏شوم
                                مي‏ميرم.

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۲

تلاش

خوب نيستم، برخلاف معمول كه ميدانستم چرا نيستم و چه مرگم شده، اين بار نميدانم. اين بار حتي نميدانم چه چيز به زندگي برم مي‏گرداند، گذر زندگي و حالهاي خوب و بد تجربه‏اي برايم به همراه داشته كه در نهايت تبديل به ليستي از اتفاقاتي شده كه كمك ميكند، كه زندگي را بر مي‏گرداند. كه ميدانم هر كدامشان به تنهايي ميتواند كاري بكند كه مدتها خوب باشم، مدتها آرام باشم. نميدانم و حتي نميخواهم بدانم كدامشان بايد اينبار كمك ميكند. اتفاقي تازه را ترجيح ميدهم. ترجيح ميدهم اتفاقي باشد كه نتوانسته ام يا نشده است. مثلا؟ اينكه خودسانسوري را كنار بگذارم، لااقل براي مدتي، كه كارها و حرفهايي كه مدتها در درون نگه داشته ام و آنجا ريشه دوانده را بيروني كنم، فعلا همينقدر باشد تا اگر توانستم كنارش بگذارم بنويسمش تا يادم بماند...