شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۱

یک دو سه بی‌ربط

یک.‏ فشار آب آبشار انقدر زیاد بود که وقتی رفتم زیرش افتادم و نزدیک بود گردنم بشکنه، اما لذتی ناب بود انقدر ناب و دوست داشتنی که تمام لرزش بعدش و زحمت خشک شدن لباس ذره‌ای پشیمونم نکرد، حتی کفش پر از آب.‏
از سفر دوست داشتنی امروز لذت دوستی با ادمهای جدید و خوشی معارفه و آب بازی و بازی‌های دیگه موند و البته سوختگی شدید دست و صورت که احتمالا وادارم کند فردا به خودم استراحت بدم.‏
لذتی اندازه زیبایی طبیعت و آبشار و دماوند دور دست و خوابیدن روی زمین سنگلاخ و صدای آب و آدمها و آدمها و آدمها، آدمهایی که بعضی وقتها تعجب میکنم از حجم "خوب" ‏ و "فوقالعاده"‏ بودنشان، حجم آروم و دوست داشتنی بودن و مهربان بودنشان، سفر عالی بود، سخت منتظر سفر چهار روزه آخر هفته می‌مونم و این لذت رو ذره ذره به خودم نزدیکتر می‌بینم و از اومدنش سر خوش میشم...‏

دو.‏ این روزها تصمیم به نامه نوشتن گرفتم، نامه نوشتن به آدمهای عجیب و حتی غریبه‌های کمی آشنا، شایدهم برای آشنایان با اسمی ناآشنا و غریبه، بعضی وقتها غریبه ها دلشون غریبه می‌خواد برای حرف زدن و نوشتن، غریبه‌ای که چیزی ندونه و نخواد بدونه.‏ نامه اول را همین امشب مینویسم، برای یک آشنا با اسم خودم، آشنایی که میتونه نقش غریبه رو برای من خوب بازی کنه و نقش آشنا را هم...‏

سه.‏ داستان خوب پیش رفت، انقدر خوب که فکر نمیکردم، موضوعی که در حین داستان همراهش اضافه شد و خودش پیش رفت و منو با خودش برد...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر