چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۱

بدون شرح

يك.‏ به حرفهامون دقت كنيم، حرفهاي كوچيك هم ميتونه آدم‌ها رو برنجونه، هيچوقت آدمي نبودم كه زود برنجم، اما بعضي حرفها خيلي سنگينند، به همه حرفهامون دقت كنيم حتي وقتي عصباني هستيم يا مي‌خوايم يه بحث رو تموم كنيم، براي همه آدمها بزرگ باشيم، آدمها فرق نكنند برامون، ...‏
دو.‏ آدم‌ها توي زمينه‌هاي مختلف، موارد خاصي رو دوست دارند، شايد يكسري موارد روخيلي زياد و يكسري موارد رو كمتر، به اون خيلي زيادش مي‌گفتيم "ذوب"‏، من بهرام بيضايي رو خيلي دوست دارم، حسين عليزاده رو هم،همونقدر عباس معروفي يا هوشنگ گلشيري رو و همينطور محسن نامجو و خيلي چيزهاي و آدم‏هاي ديگه، از اين خيلي زياد دوست داشتن فكر نميكنم چنين برداشتي بشه كه من توي اين زمينه ها ادعاي خاصي دارم يا احيانا خداي موسيقي، ادبيات، سينما يا هرچيز ديگه‌اي هستم، اگر هم اشتباه ميكنم و چنين برداشتي ميشه همينجا قويا تكذيب مي‌كنم، شايد زيادي تعريف مي‌كنم از چيزهايي كه دوستشون دارم و اين از اين بابته كه واقعا خيلي دوستشون دارم!‏

سه.‏ تقدم و تاخر دليل برتري آدمها نيست، يكي زودتر شروع ميكنه به كاري و يكي ديرتر و اين هيچ معيار سنجشي نيست، من دو ساله به صورت جدي موسيقي سنتي گوش ميكنم، قبلش هم گوش ميكردم اما خيلي كم و بيشتر اهل پاپ بودم، اين دليل نميشه كسي كه سالها قبل شروع كرده مزيتي داشته باشه يا ادعايي داشته باشه، همونطور كه من كه از بچگي كتاب ميخوندم و تو ادبيات و نمايشنامه كلي كتاب خوندم دليل برتري من به كسي باشه، تو اين زمينه فكر ميكنم بايد دنبال اين گشت كه عاملش چي بود و ازش تشكر كرد مثلا من كه بابت پدري كتابخون و اهل ادبيات توي اين وادي افتادم يا معلمي كه من رو به تاريخ علاقمند كرد يا دوستاني كه باعث شدند شش يا هفت سال باشه هفته اي دو يا سه تا فيلم ببينم، بايد دست اونها رو به گرمي بفشارم وازشون تشكر كنم.‏ خيلي وقتها اين حس رو دارم كاش همه ادمها فرصتهاي برابري داشتند براي رفتن به سمت علايقشون، مثلا وقتي دوستانم رو ميبينم كه در مدارس تهران مشغول تدريسند و بچه ها رو با چيزهايي آشنا ميكنند كه ما بعد سالها گشتن بهش رسيديم آرزو ميكنم كاش اين فرصت برابر براي همه وجود داشته باشه.‏
 
چهار.‏ اين نوشته مخاطب خاصي داره، مخاطب خاصي كه خيلي دوستش دارم، ذره اي شك ندارم در بيان اين مطلب كه چيزهاي زيادي ازش ياد گرفتم و هنوز ياد ميگيريم، مخاطب خاصي كه كاش ميشد خيلي بيشتر از اينها ديدش، باهاش بود و ازش چيزهاي خوب رو ياد گرفت...‏
انقدر دوستش دارم كه كاملا دودل بودم بهش بگم اينها رو يا نه،اميدوارم جسارتي نكرده باشم .‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر