یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

Reyes De Europa, ¡Hala Madrid!

يك. دنياي بدون فوتبال برايم تصور كردني نيست، انقدر اين ورزش در زندگيم رخنه كرده است كه نبودنش كمبود قابل لمسي در دنيايم است. تمام خاطرات خوش و لذتهاي فوتبال، چه در نقش بازيكن در دوران دبيرستان و دانشگاه، و چه امروز، گاه و بيگاه پشت كنسول هاي بازي و چه در هميشه زندگي در نقش تماشگر و كل كل هاي هيجان انگيز دوست داشتنيش و چه خواندن كتابها و حتي مربيگري در دنياي مجازي قطعه اي غير قابل جايگزين بوده است.

دو. برخلاف رفاقت ها كه نقطه آغاز آن مكان و زمان مشخصي دارد، به خاطر ندارم از كجا طرفدار تيم هاي خاصي در فوتبال شده ام، چطور يك كودك ميتواند طرفدار رئال مادريد شود؟ يادم مي آيد در روزهاي شروع عشق خاص به اين باشگاه رقيب ديرينه بهتر بود، بارسلون در اوج بود و در سال اولي كه مادريديستا شده بودم اين بارسلونا بود كه قهرمان لاليگا شد. و اگر امروز ميخواستم شروع به طرفداري تيم خاصي كنم آيا تنها زمين فوتبال تاثيرگذار بود؟ و انديشه سياسي موجب ترجيح تيم ديگري جاي يك تيم با سابقه وابستگي به پادشاهي نميشد؟

سه. ديشب دراماتيك بود، دهمين قهرماني اروپا كه دوازده سال انتظار را به همراه داشت نزديك و دور بود، مخصوصا وقتي دقيقه ها با سرعت هرچه بيشتر به نود رسيدند. دقيقه نودوسه گل زده شد، به مرز جنون رسيديم، قلبمان به تپش افتاد، بغض ها فرياد شد و اين لذت فوتبال است.

جمعه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۳

عصر جمعه


یک.‏ 
هزار سال به امید تو توانم بود * هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود
مرا وصال نباید همان امید خوشست * نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود
سنایی


دو.‏

"امید"

لغت نامه دهخدا

امید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجو. رجاوة. مهه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مرجاة. (منتهی الارب ). امل . امله . ترجی . ارتجاء. ترجیه . آرمان .

|| چشم داشت . انتظار. توقع. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چشم داشت و انتظار و نگرانی و توقع. (ناظم الاطباء). بیوس . برمو. پرمو. پرمور. پرموز. (از یادداشتهای مؤلف ). انتظار برای چیزهای خوب . توقع و چشم نیکی از مردم و از هر چیزی داشتن . 


سه.

من

شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۳

بخند

يك. اولين بار در سفر ديده بودش، لابلاي حجم رنگ سبز و نور طلايي پاشيده شده بر آن. شرم نگريستن سرش را به پايين افكنده بود، دلش ميخواست حرفي بزند اما زبانش سنگين شده بود و تكان نميخورد. از چشمهايش فرار ميكرد ولي تاب نديدن نداشت، به گره موهاي سياه و قدمهايش زيرچشمي و گريزان از شك ديگران مي نگريست. قلبش سريعتر از هميشه مي تپيد، چقدر شبيه آنچه بود كه در خيالش تصور كرده بود، همان كه در خوابهايش ديده بود، همان كه بوي زندگي در مشامش جاري مي ساخت، همانقدر سيال، همانقدر پر نقش، همانقدر خرامان.
دلش براي آن دستها پر مي كشيد، براي آن نگاهها، شرم اما بندي سخت بر پايش بسته بود، تلاش كرده بود تا از بند خلاص شود، نشده بود اما...‏

دو.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه
بخند بر پيچاپيچ خيابان‏هاي جزيره،
بر اين پسر بچه كم‏رو
كه دوستت دارد.
- هوا را از من بگير خنده ات را نه، پابلو نرودا-

یکشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۳

شروع ميكنم پس هستم

به تمام ناكرده هاي زندگي مي انديشم، به تمام نگفته ها، به تمام ناتمام گذاشته ها، به اينكه چقدر زمان وجود خواهد داشت براي تمام كردن ها و چه مقدار جسارت آغاز. به فرصت هاي دوباره مي‏انديشم، به روزهايي كه حسي دروني مي‏جوشد و نمود خارجيش جسارت آغاز است، چندتا از اين روزها مانده است و گذر عمر چقدر سرعت اين جوشيدن ها را كم ميكند. به آناني كه "پنجاهشان گذشته و در خواب بوده اند" و چقدر "اين پنج روز" مانده شان قابليت جوشش دارد.
بايد تمرينشان كنم تا خشك نشود، بايد همواره روزي وجود داشته باشد كه آغاز ناكرده اي همان روز باشد، شروع شود و روزي به پايان رسد. اين آغازها بوي زندگي ميدهد، نشاني از زنده بودن.