یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۱

کنار یاران

باشد در سپیده صبحی لب هایمان به لبخند گشوده و آرامترین نقطه جهان دلهایمان باشد. باشد بهانه های کوچک خوشبختی را ببینیم‌ و غرق در امید باشیم، باشد که روزی رنگها تلفیق شادی و روشنی باشند و اشکی از گوشه چشمی نبارد مگر بر شوق، باشد روزی دست هایمان به پیوندی باهم آغشته شوند که هیچ نگسلدشان و آوازی جز مهر برنیاوریم...‏

برای عزیزی که این روزها دلتنگش هستم و دلگیر نبودن و تنهاییش، می‌نگاشتم اما دیدم بهتر از من نگاشتند و سرودند ...‏

پایــــیز آمـــــد، در میان درختان ، لانه کرده کبـــــــــوتر، از تراوش باران
می گ‏ریزد.‏
خورشــید از غــم، با تمام غرورش پشت ابر سیاهی، عاشقــانه به گریه
می نشیند.‏
من با قلبی، به سپیدی صبح،‏
با امید بهاران، می روم به گلستان هـمچو عطــر اقاقی، لا به لای درختان
می نشینم.‏
باشد روزی، به امید بهـــــــاران، روی دامن صحــــــــــــــرا، لاله روید
شعــــر هستی، بر لبانم جــــاری، پر توانم آری، می روم در کـــــوه و
دشت و صحرا
ره پیمــــــای قله ها هستم من، راه خود در طــــــــــوفان، در کنار یاران
می نوردم.‏
در کوهستان، یا کویر تشنه، یا که در جنگلها،‏
رهنوردی، شاد و، پر امیدم
دارم امـــــــید، که دهـــــــد روزی، سختی کوهستان، بر روان و جانم
پاکیِ این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهـــــــان، شعـــر هستی بر لب،‏
جان نهـاده بر کف، راه انسانها را در نوردم
شــــعر هستی، بودن و کوشیدن، رفــــتن و پیـــوستن
از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه خـــــــلق است
اینجا بشنویم.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر