یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۱

برای "ن"‏...‏

دختركم
در گذر روزگاران و مكرر شدن توالي طلوع و غروب خورشيد، روشني‌ها به تاريكي تبديل مي‌شوند و تاريكي‌ها جاي خود را به روشني مي‌بخشند، در تداوم روزهاي سپيد و سياه زندگي، در تلاش خستگي ناپذير آدميان چشم به راه روشني، بودنت نقطه سپيدي است كه اميد را زنده مي‌دارد، بودنت روشنايي در دل تاريكي‌هاست، در حجم انبوه مردمان سردرگم روزمرگي، بودنت كه دنيا را زيبا مي‌خواهي، زيبايي كوچكيست در انبوه زشتي‌ها...
دخترك مهربان
زندگي روزي به تو بازخواهد گشت، با لبخند، با دنيايي پر از نور و رنگ، سياهي‌ها رخت خواهند بست و به دورترين گوشه‌ها خواهند رفت، دنياي نگارينت سرشار از بوي نرگس‌ها و نسترن‌ها خواهد شد، مملو از آواز و موسيقي. آن روز خواهد آمد و تو شبيه‌تر از هر كس ديگري به خودت خواهي شد، شوق در نگاهت و لبخند بر لبانت جوانه خواهند زد و پرندگان در آسمان آبي روزهايت قصه پرواز از سرخواهند گرفت.
آن روز خواهد آمد...
دخترك شاد روزهاي دور
زمين روزي گرديدن آغاز كرد، روزي نيز ديگر نخواهد گرديد، تا روزي كه خستگي امان گرديدنش نبريده، نبايد امان بريد، زمين براي تو مي‌گردد، خود نيز دامن‌كشان براي پرواز به سوي روشنايي گرديدن آغاز كن، زيبايي‌هاي كوچك زندگي را درياب و در عمق جانت بپروران، خوشبخت از ديدن زيبايي‌هاي كوچك و ساده باش، جوانه‌هاي سبز شاخه‌اي از ساقه جدا افتاده، لبخند دخترك كوچكي در هياهوي چهره‌هاي عبوس، آواز جاروي نيمه‌شب خيابان در سكوت بي‌پايان شب، دلي كه به ياد توست از دوردست‌ها، دستهاي مهربان مادر لابلاي گيسوانت، مهرباني‌هاي ميان نامهرباني‌ها، بودن آدمياني كه زندگي را زيبا مي‌خواهند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر