پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۱

داستان

درست نقطه وسط داستان ایستاده بودم، نقطه پررنگی که یکی از نقاط عطف داستان بود، خیلی اتفاقی به اون حوالی رسیده بودم، با یک تلفن ساده که اتفاق معمولی نبود، +آقای ...‏؟ -بعله +شما چیزی  جدیدا گم کردید؟ -بعله، یک کیف که چندتا کارت توش بود +تشریف بیارید اینجا، کسی که کیف رو پیدا کرده به ما تحویلش داده، همینقدر ساده به اون حوالی برده شده بودم، همه چیز مثل همیشه بود، بوی همیشگی، صداهای همیشگی و ترکیب رنگهای همیشگی، همه جزئیات مثل همیشه بود، حتی کلاغ سیاهی که روی درختِ تک افتاده نشسته بود و به اطراف نگاه می‌کرد، همه جزئیات مثل همیشه‌ای که پاییز شده باشه، بود و من که نمی‌دونم چطور خودم رو به همون نقطه رسونده بودم، نفهمیده بودم تا وقتی دقیقا همون نقطه شده بود، مثل همه بارهای قبل،  پاهام نای قدم برداشتن نداشتند، نه به جلو و نه قدمی به عقب، ایستاده بودم و دوست داشتم دوباره همون نقطه داستان باشم، همون نقطه زمانی داستان، به تلاقی مکانی چسبیدم و زمان رو کنار گذاشتم، انقدر تو همون نقطه ایستادم تا مطمئن شدم زمان زیادی از همون روز گذشته. از روز شکل گیری این قسمت داستان، تاریک که شد و جزئیات کم کم از بین رفت هدفون رو گوشم گذاشتم و با نگاه به پرواز کلاغ و با بغض نقطه رو ترک کردم تا دفعه بعدی که باز چیز عجیبی من رو به اونجا بکشونه.‏
معمولا بخشی یا همه زندگی آدم‌ها میشه یک داستان، مثل همه داستانهای دنیا بعضی داستانها کوتاهند و بعضی انقدر طولانی که رمانی چند جلدی میشند، داستان آدمها می‌تونه تلخ یا شیرین باشه، لابد قسمت‌های شور یا بیمزه هم اون لابلای داستان‌ها پیدا میشند، بعضی‌ها خوب بلدند داستانشون رو تعریف کنند، عده‌ای هم بلد نیستند یا دوست ندارند داستان زندگیشون رو به گوش دیگران برسونند، داستان زندگی هم مثل داستانای ادبی شاید نقطه عطف داشته باشند، یک اتفاق، یک آدم، یک نقطه، زمان یا مکان.‏ داستانهای بدون نقطه عطف و پستی و بلندی هم می‌تونند دوست داشتنی باشند، هر داستان با جزئیاتی که صاحبش دوست داره ساخته میشه، صاحب داستان حق داره داستانش رو منطبق بر واقعیت بنا کنه، یا یک جاهای داستان رو برداره و بندازه دور و با تخیلش قسمتی رو دوباره بسازه.‏
آدمهایی مثل من دوست دارند کنار ادامه دادن داستان یک وقتهایی برگردند به نقطه‌ای اون وسط داستان و این کار رو مکرر کنند، کنار همه تلخی و شیرینی‌ها، سختی و آسونی‌ها، یک جاهایی از داستان بس دوست داشتنی هستند که ناخودآگاه آدم اونها رو بازسازی میکنه.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر