سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۱

آروزهاي رنگ‌دار و صدا دار

دو دستي به آرزوهام چسبيدم، انقدر سفت نگهشون داشتم كه خيلي وقتها حس ميكنم جزيي از دستهام شده و جدا نميشه، با خودم همه جا مي‌برمشون، سخت مراقبشونم كه كسي يا اتفاقي بهشون آسيب نرسونه يا از من دورشون نكنه. توي درفت‌هاي دنياي مجازي، توي نوت‌هاي گوشيم، وقت سفرهم سفت كنار كوله‌م مي‌بندم شون و بهشون نگاه مي‌ندازم و توي ذهنم محكم‌تر از هرجاي ديگه نگهشون داشتم. از اين بابت راضي و خوشحالم، از اين كه گذر روزگار نتونسته آرزوهام رو از من دور كنه، وقتهاي خالي و آروم فشارشون ميدم به خودم. با تمام جزيياتش بهشون فكر مي‌كنم ، گاهي جزييات رو عوض مي‌كنم تا ببينم كدومشون رو بيشتر دوست دارم.‏ و معمولا يك مورد ريزي وجود داره كه تغيير كنه، كه رنگ سبز چمني رو با رنگ سبز برگ درخت پرتقال اون گوشه آرزو جابجا كنم، و با خودم بگم اينجوري بهتره، اين رنگيش رو بيشتر دوست دارم.‏ جزييات رو توي ذهنم بزرگ مي‌كنم و پر و بال ميدم. ‏صبح‌ها كه از پنجره شركت به كوهاي سفيد پوشيده از برف نگاه مي‌كنم آرزوهام روشن‌تر و سفيدتر از قبل ميشند، روي برفها مي‌چينمشون، باهم سر مي‌خوريم و روي برفها ميغلتيم. آفتاب و آسمون آبي داره آرزوهام، آفتابي كه زورش نميرسه سرما رو كم كنه.جزئيات هميشه كنار آرزوها هستند، هيچ آرزويي تنها نيست.‏ آرزوهام خيلي رنگيند و اين بارزترين وي‍ژگي ظاهري اونهاست، پر از رنگ و نور، خيلي هم پر از آواست، پر از صداها، صداي آدم‌ها، صداي موسيقي، صداهاي آروم و نرم.‏
لذت مدامي كه از خودم دريغ نمي‌كنم.‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر