پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۱

جریان زندگی

آدمها دست هم را می‌فشردند و قدم می‌زدند، و منظورشان این بود که دست هم را گرفته‌اند و هیچ قضاوت شدن و ترسی نمی‌توانست گرمایش را بگیرد.‏

برداشتی آزاد از وبلاگ دوست داشتنی "زن روزهای ابری "
"یک کم آن ور تر زندگی جریان داشت.‏ آدم ها به هم می گفتند دوستت دارم و منظورشان این بود که دوستت دارم.‏ آدم ها هم را می بوسیدند و منظورشان این بود که هم را بوسیده اند.‏ هر چیزی تعبیر و تفسیر دیگری نداشت. آدم باید اعتماد می کرد به هر آغوشی و دوستت دارمی. زندگی یک جور گرم و ملایم و آرامی جریان داشت توی "حالا" و هیچ گذشته ای، هیچ نخواستنی و رفتنی نمی توانست گرمایش را بگیرد"‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر