پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۱

سرزمینی برای پیرمردها...‏

بیست و هشتم اسفند که باهام تماس گرفته شد که "شما از پنج فروردین تشریف بیارید سر کار!"‏ اولش تمام غم های دنیا ریخت توی دلم، که چه عید کوتاهی دارم و چه کم لذت می‌برم، کم کم یادم اومد سالهای قبل هرسال بعد هفته اول نوروز تنبلی و کسالت شدیدی در روزهای بعدم به وجود می‌اومد که خیلی کلافه کننده بود.‏ بابت همین با روی خوشی به استقبال محیط کاری رفتم.‏
شرکت معتبر و بلند آوازست، مهمترین نکته ای که در روزهای اول دستگیرم شد حضور پرشمار افراد مسن در شرکت و لااقل در طبقه ماست که وقتی دور هم جمع می‌شند موضوع اصلی صحبت کمر درد و خشک شدن دست، پا و کمرشون در طول روزه!‏ با دیدن جوونترین آدمهای بخش ما که حدود چهل و پنج ساله‌ست از استخدام خودم تعجب کردم.‏
از نکات جالب صمیمیت بسیار زیاد آدمهای اینجا باهم و محیط کاملا آزاد به دور از هرگونه قید حراستی یا ارشادیه!‏ به طوری که خانم‌های شرکت با شال و روسری‌های رنگارنگ و عدم رعایت پوشش به نحوی که در بیرون شرکت اجباریه،در شرکت حضور دارند در کنار تعجب فراوان، جای خشنودیه که همه محیط های کاری فضای سخت گیرانه‌ای ندارند. ‏ از طرف دیگه همکاران در شرکت به طور بسیار علنی معاندت خود با نظام رو ابراز می‌کنند و با خیال راحت با دونستن اینکه صداشون به راحتی در همه بخش شنیده می‌شه علیه نظام ابراز عقیده میکنند و هربار در پایان صحبت ارزوی ارسال نوری به قبر شاه میکنند.‏
از نکات جالب دیگه اینکه در طول روز دوبار به مدت یک ربع موزیکی برای انجام ورزش پخش می‍شه و همه همکاران در جای خودشون نشسته و ایستاده به انجام حرکات کششی و ورزشی می‌پردازند و من زیر چشمی به اونها نگاه می‌کنم، فکر کنم این هم به خاطر حضور پرشور افراد مسن در شرکته!‏
پیرمردی که رییس منه، مسن ترین آدم کل شرکته، بسیار مودب، مهربان و سخت کوشه،حدود 40 سال پیش استاد دانشگاه شریف بوده و انقدر پر تلاشه که هر بار با دیدنش که به سختی و ارامی حرکت میکنه تعجب میکنم که چطور این همه از کار و تلاش لذت میبره و هرچند ماه یک مقاله معتبر چاپ میکنه !‏
درکل فعلا کاملا از این شرکت راضیم، تا آینده که مشاهداتم کامل تر بشه...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر