یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۱

حكومت - ملت

يك.‏ عليرضا سه سال بيشتر نداره، وقتي اولين بار ديدمش تمام بدنش كبود بود، هيچ حرفي نمي‌زد و از ادمها فرار مي‌كرد، وقتي سمتش مي‌رفتي به سمت كنج اتاق مي‌رفت و تو خودش جمع مي‌شد. نگاهش دردناك بود، جرات نداشتم به چشمهاش خيره بشم، حالم از همه آدمها بهم ‌مي‌خورد، حتي وقتي با گذشت زمان  ديگه فرار نمي‌كرد هم ترس توي چشمهاش موج مي‌زد، دستش رو كه مي‌گرفتي با تعجب نگاه مي‌كرد، چقدر سخت بود تا لبخندش رو ديديم، تا وقتي كه مشغول بازي شد، عليرضا هنوز با غريبه ها ارتباط برقرار نمي‌كنه، چند وقت ميشه نديدمش و دلم براش تنگ شده، اما مي‌ترسم يه روز برم و بهش سر بزنم، شايد تو اين مدت انقد بزرگ شده باشم كه با من مثل تمام آدمهاي ميانسال ديگه برخورد كنه، كه با ديدن من ياد پدرش بيفته، ياد خشونت و بترسه، كلي عليرضاي ديگه وجود داره، كلي فرزند يا همسر ديگه كه مورد خشونت قرار مي‌گيرند
 
دو.‏ ياد بادبادك باز مي‌افتم "در دنيا فقط يك گناه وجود داره اونم دزدي"وقتي كسي رو مي‌كشي، يك زندگي رو دزدي مي‌كني،از زنش حق شوهر داشتن و از اولادش حق پدر داشتن رو دزدي مي‌كني، وقتي به كسي دروغ ميگي حق راستي رو ازش دزدي ميكني وقتي به كسي خيانت ميكني اعتمادش رو ازش مي‌دزدي و ...
توي دانشگاه انواع و اقسام تقلب، كپي برداري غير مجاز، استفاده از روابط براي پيشبرد كارها، تملق و دروغ رو بكار ميبريم، توي شركت راههاي مختلف فرار از كار، گذروندن زمان با گفتگو و طولاني كردن وقت نهار رو انجام ميديم، توي خونه از اينترنت وايرلس شركت همسايه كه پسورد نداره استفاده ميكنيم، توي خيابون حق ساير ماشين ها رو با سرعت و سبقت و عدم رعايت قوانين تقدمي زيرپا ميذاريم، از انواع واقسام كارت‌ها، دفترچه ها، مهرها و امضاهاي ديگران براي خودمون استفاده ميكنيم، راننده سر مسافر، مغازه دار سر خريدار، ساختمان ساز سر شهرداري، شهرداري سر همه، همه سر هم‏ و بالعكس كلاه ميذاريم و ...
 
سه. دوچرخه سواري در چيتگر اين روها خيلي لذتبخشه، ركاب ميزنم و زير لب زمزمه ميكنم، هوا عاليه و پارك خيلي شلوغه، چندتا پسر رو ميبينم كه يك جايي توي مسير نشستند و هر دختري رد ميشه چيزي ميگن، نزديكتر ميشم، قيافه هاشون آشناست، فكر ميكنم دانشگاه‏ ديدمشون...
فرهنگ و تمدن هزار ساله رو به ياد ميارم كه چيزي ازش نمونده، خشونت عليه زنان، هزاران قتل ناموسي در سال، عدم امنيت زنان،نداشتن هيچ گونه حريم خصوصي، ياد شادي صدر مي‌افتم، هنوز حرفش رو قبول ندارم، شايد آدمهاي زيادي هرگز در زندگي حق زني رو تضعيع نكرده باشند، اما شايد خيلي ها در ذهنشون، يه گوشه‌اي و يه جاهايي فقط يه لحظه به اين كار فكر كردند، و گفتند تو هم مثل بقيه مردها حق داري!، ياد آزادي هاي سلب شده دختران اين سرزمين مي‌افتم، حجاب اجباري، كه شكي ندارم بيشتر مردها اين رو دوست دارند و راضيند، وگرنه ما هم ميتونستيم مثل اون مرد ‍‍‍ژاپني كه اول انقلاب به تهران اومد و زنش مجبور شد روسري بر سر بذاره، اون هم تقاضاي روسري كرد و بر سرش گذاشت و گفت من و همسرم بايد حقوق برابر داشته باشيم، عمل كنيم
 
چهار. صداي همكارم از پشت سر بلند ميشه درحالي كه ميخنده و خاطره اي رو تعريف كرده تهش نتيجه ميگيره، همه ... ها ادمهاي خل و چلي هستند، اين سه نقطه يك قوميت رو نشونه رفته كه اسم نميبرم، به ياد همه جك ها و همه توهين ها به قوميت هاي هم وطنمون مي‌افتم و همه سخت گيري‌هايي كه بهشون ميشه، وقتي اين برخورد رو داريم تكليف افغان هاي عزيز و ساير كساني كه هم وطن نيستند واضحه، وقتي فرمانداري شهري ورود قوميتي به پاركي رو ممنوع ميكنه بدون شك بخاطر شكايتي كه مردم كردند اين اتفاق افتاده‏...
 
پنج. از بي نظمي حرف نزنم شايد بهتر باشه، همه ديديم و كشيديم، از چهارراههايي گرفته كه هيچوقت براي عابرين سبز نيست تا كارهاي اداري و امضا گرفتن و صف واستادن هامون و ...
 
شش. به جمله خوبي كه "علي عبدي" توي فيسبوك گفته بود عميقا باور دارم، "زوج جمهوري اسلامي بد، مردم خوب وجود نداره"، مردم زيادي در اين سرزمين خشونت بكار مي‌برند، دروغ ميگند، دزدي ميكنند و حقوق ديگران رو ضايع مي‌كنند، تبعيض قوميتي قايل مي‌شند، بي نظم و بي برنامه‌اند و ديد خوبي به زن ندارند، دقيقا مثل جمهوري اسلامي.‏
بايد از خودمون شروع كنيم، مردم خوب، حكومت خوب زوج بهتريه از مرد‏م بد، حكومت خوب...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر