پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۳

جزیره هرمز - قشم

یک. در زندگی سفرهایی وجود دارد که گذر زمان نمیتواند ذره ای غبار فراموشی بر آن بنشاند. که انقدر پررنگ و خاطره برانگیز میشوند که می‏‏نشینند یک گوشه دلت و ماندگار میشوند. سفرهایی که میشوند نقطه تقعر زندگی، شیب منفی روزها را مثبت میکنند تا باز ناخوشایندی ها زورشان بچربد و پایین بکشندش.
دو. همان شب اول وقتی امواج سبز رنگی که به ساحل میرسید را دیدم فهمیدم که چرا با ذوقی وصف نشدنی مرا کشید تا به تماشایش ببردم، جای پای سبز رنگ وقتی با هر قدم در ساحل مینشست و سبز شدن دست ها در شنای شب را که دیدم دانستم از آن دست سفرها خواهد بود، سرشار از لذتهای ناب، از آن سفرهای ماندگار برای همیشه، پر از خاطره.
پریدن از صخره به دریا و شناکردن لذت تمام نشدنی دیگری بود که صبحمان را آغاز و شب مان را به پایان میبرد اما سیرمان نمیکرد. از طرح و رنگ و برجستگی های زیبای صدف ها و سرخی خاک و رنگارنگی کوه ها و صخره های جزیره اگر نخواهم بگویم از لذت خزیدن در غارهای سنگی و دیدن سوراخهای ریز و درشتی که لابلایش گاه منظم و گاه بی حساب چیده شده بود و از دیدن دریا از بلندی بالای دره نمیتوانم حرف نزنم. از شب یلدای زیر نور ستارگان و دور آتش نشینی و گپ و گفت و از انار سرخ و سیب زمینی های خاکستریش. و از آدمهای نازنینی که همیشه برایم لذتی بیشتر از سفر داشته اند. آنقدر که فردای سفر دلم تنگ تک تک شان باشد و آرزو کنم دوباره سفری شود که همراهشان باشم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر