چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۱

خوشبختی‌های کوچک

یک. خواندن حالم را خوب می‌کند، اصلا عالی می‌کند، همه انواع نوشته‌ها، کتاب ها مرا از خود بی‌خود می‌کنند، خودم می‌شوم آن پیرمرد آرامی که جایی هموار برای نشستن یافته و چوبی که از آن همانند عصا استفاده می‌کند در دست دارد و تمام صحنه های کتاب را حضور دارد و نظاره می‌کند، گاهی لبخند می‌زند و گاه بغض گلویش را فشار می‌دهد، وقتی شعر باشد می‌نشیم جای سراینده و در حس آن لحظه ناب شریکش می‌شوم، نوشته های کوتاه و بلند آدم ها در بلاگ و دنیای شبکه هم به قدر کافی لذتبخش است، نوشته دوست داشتنی دیگر که بیشتر در دلم می‌نشیند نامه خواندن است، نامه هایی که گاه منتشر می‌شوند و سهم لذت نگارنده و گیرنده با دیگران قسمت می‌شود، نامه‌ای که برایت نوشته شده باشد که جای خود دارد.‏..‏

دو. نوشتن آرامم می‌کند، حالم که خوب نباشد دستم بی اختیار قلمی برمی‌دارد و چیزی می‌نویسد، چیزهایی که از دیگران خوانده یا شنیده شده یا چیزهایی که ذهن تراوش می‌کند، بیشتر نوشته هایم جمع می‌شوند در دل دفتری و به تعداد دفترها افزوده می‌شود، چند برابر چیزی که اینجا می‌نویسم در دفتر ثبت می‌کنم، به قلم بیشتر از کلیدهای حروف عادت دارم و احساس راحتی بیشتری دارم

سه.  از لذت آدم‌ها قبل تر گفته‌ام، آدمهای دوست داشتنی و مهربانی که بزرگند و حس آرامی از بودن و دیدنشان در دلت خانه می‌کند و درس‌های زندگی می‌آموزندت. مشتاق آشنایی با آدم‌ها هستم و خوشبختم که روز به روز بر این آشنایان افزوده می‌شود و برخی دوست تر می‌شوند و ماندگارتر.‏

چهار. تمام موارد بالا که جمع شود می‌شود این که برای غریبه‌ای نامه‌ای بنگاری، شناختت در حد خواندنش باشد و برایش چیزی از دل خط بزنی، و او جوابی دوست داشتنی دهد و گاهی برای هم نامه‌ای بفرستید، وقتی خوب نیستی یا خوب نیست آرامش کنی و آرامت کند، و وقتی خوبید شریک شوید.‏نامه‌اش بلند باشد و چند بار بخوانی و نامه‌ات بلند باشد.  هر دو دوست داشته باشید غریبه هم بمانید و دوستی غریبه باشید، خوشبختی کوچکی که بزرگ است...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر