سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۴

چهارسال

حالا بعد چهارسال تصميم گرفته ام خانه تكاني اساسي در زندگيم داشته باشم، دل كندن از همكاراني كه چيزهاي زيادي ازشان ياد گرفتم و چهارسال با خاطرات و رفاقتشان گذشته سخت تر از چيزيست كه فكر ميكردم.
چهارسال قبلتر، روزهاي اول كار كه عصر هر روز شبيه غريبي در كشوري دور، عصرها دم بالاترين پنجره شركت به تهران و كوههايش خيره ميشدم تصور اينكه چهارسال بعدتر دم همان پنجره به تمام پيوندهايم با در و ديوار و كاغذها و آدمهايش فكر خواهم كرد، ناممكن مي نمود.
حالا پشت ميزي كه ميز روز اول نيست و لب پنجره اي كه آن پنجره نيست، به رييس مهرباني كه پيرمرد مهربان آن روزها نيست، مني كه من چهار سال قبل نيست نامه استعفايم را خواهم داد و همواره به ياد پشت سر و آن چهار سال گذشته خواهم بود و بخاطر تمام خاطرات و لبخندهايي كه بر من گذشت دلتنگ خواهم شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر