شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۴

اين گونه گرم و سرخ - چهار

لابلاي روزهاي سخت و خسته و نااميد، درست در همان لحظاتي كه منحني غم به اوجش نزديك مي‎شود، زماني كه همه تلاشها به بن بست رسيده و دستت كوتاه مانده، درست وقتي كه زمين و زمان برايت بي ارزش شده است، بودنش ميتواند تمام روندهاي ناخوشايند را متوقف كند، سر منحني‎ ها را خم كند و ارزش را به زندگي برگرداند. كسي كه بودنش برايت فرق داشته باشد، كه ديدنش و شنيدنش آرامت كند، كه رنگ شادي بپاشد بر تاريكي روزهايت، كسي كه دوست داشتنش برتمام تفاوت نظرات و جدل ها بچربد و بداني عكسش هم صادق است، اينكه بداني كسي وجود دارد كه به خوب بودنت مي انديشد و تو به او مي انديشي، كسي كه مثل هيچكس ديگري نباشد.
حالا كه به كمكش جان بدر برده ام از روزهاي تاريك و نااميد، فكر ميكنم چه روزهاي زيادي كيفيت زندگي ام يك پله پايين تر از حال بوده و چه آرامش فراواني ميتوانست راحت تر بدست آيد ولي سخت شد.
لبخندم از بودنت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر