سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۳

بيست و نه - يك

دست و دلم به نوشتن نمي رود، همان پرسشي كه در اين سالها دركش نكرده ام، كه رابطه حال خوش و ناخوشم با نوشتن و ننوشتم چگونه است، شايد هم رابطه اي دركار نباشد و مستقل از هم باشند، كه احتمالش زياد نيست.
اين روزها دچار تصميم هاي سخت شده ام باز، چند سال قبلتر فكر ميكردم به اين سالها كه برسم در تعادلم، با خودم و با جهان اطرافم، نيستم اما. بیست و نه سال زمان کافی برای شناخت خود است تا بدانی تصمیم هایی آنقدر صبر میکنند که هیچ وقت گرفته نشوند. همينقدر از تعادل با خود نصيبم شده، همين شناخت.
راستش حس ناخوشايندي به ايجاد شرايط انتخابهاي سخت ندارم، كمي هم خوشحالم كه زندگي آنقدر يكنواخت نشده كه تصميم هاي بزرگش تمام شود و يك مسير بماند، اميدوارم در مواردي لااقل همينطور بماند، كه هميشه مسيري براي شروع از نقطه صفر باقي مانده باشد، (مورد خاصي وجود دارد كه ترجيحم بر عدم تغييرش خواهد بود). اين اميدواري انگار نقطه مقابل رسيدن به تعادل است، شايد اين هم همان تصميمات سخت اين روزها باشد، كه ترجيحم بر تعادل و ثبات است يا تغيير و شروع مجدد، نظرم؟ به اولي نزديكتر است اما يقيني وجود ندارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر