یکشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۳

كسي كه ميتواند تمام حرفهاي سخت كتاب كلاس سوم را، با چشمهاي بسته بخواند!‏*

فكر ميكنم تمام اين جنگ و آشوب دروني مي ارزيد به حال خوش بعدش، به احساس سبكي اش و به لذتي كه ته نشينم شد، آنقدر كه بماند همانجا و تكان نخورد.‏
حس پرنده كوچكي در من است كه وقتي به حد توانستن رسيد مادر از بلنداي لانه بالاي درختي هلش داد تا پرواز كند، تا رسيدن به زمين چند روزي طول خواهد كشيد، حس ناب اين پرواز ولي خواهد ماند، براي هميشه.‏
مادر؟ مادر ميشود همين جنگ و آشوب دروني، همين كلنجارهاي وقت و بي وقت، همين دستهاي مهرباني كه كشاندم و همين "اميد" كه ماند و به پرواز درآوردم.‏


* كسي كه مثل هيچكس نيست / فروغ فرخزاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر