یکشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۳

شروع ميكنم پس هستم

به تمام ناكرده هاي زندگي مي انديشم، به تمام نگفته ها، به تمام ناتمام گذاشته ها، به اينكه چقدر زمان وجود خواهد داشت براي تمام كردن ها و چه مقدار جسارت آغاز. به فرصت هاي دوباره مي‏انديشم، به روزهايي كه حسي دروني مي‏جوشد و نمود خارجيش جسارت آغاز است، چندتا از اين روزها مانده است و گذر عمر چقدر سرعت اين جوشيدن ها را كم ميكند. به آناني كه "پنجاهشان گذشته و در خواب بوده اند" و چقدر "اين پنج روز" مانده شان قابليت جوشش دارد.
بايد تمرينشان كنم تا خشك نشود، بايد همواره روزي وجود داشته باشد كه آغاز ناكرده اي همان روز باشد، شروع شود و روزي به پايان رسد. اين آغازها بوي زندگي ميدهد، نشاني از زنده بودن.

۱ نظر: