شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۱

مابین ویلا و قرنی

يك. گوشه‌اي از دنيا دارم كه وقتي حوصله چيزي رو نداشته باشم، وقتي دلم بخواد يك روز كامل هيچ كاري نكنم و ذهنم خالي باشه، وقتي نخوام جايي برم و كسي رو ببينم و توي جمعي از آدمها باشم كه بايد براي بودنش ان‍رژي بذارم. وقتي بخوام يك روز كامل تقريبا فقط به لبخند و كيف كردن از دنياي واژگان خودساخته بگذره، وقتي روزي باشه كه دوست داشته باشم گوشيم خاموش باشه ، وقتي بخوام مفيدترين كار روز فقط فيلم ديدن باشه و شوخي و اذيت هاي دوست داشتني آدمها و پر از تنبلي كردن باشه، خونه "ا"  اون جاي دوست داشتني دنياست، خونه آشفته‌ي پر از دود و خوشي‌هاي الكي كه پناهگاه روزهاي اين شكلي من ميشه و هميشه انتظاري كه دارم رو برآورده ميكنه و بي تغييرترين جاي ممكنه، خونه‌اي كه يادگار هفت سال پيش خوابگاهه و شبهايي كه تمام خستگي ها و غم هاي دنيا گم ميشدند توي هياهوي دور هم بودن و لحظه اي كه نمي‌موند تنها و غصه دار بودن ...

دو. رفتن هاي زيادي در زندگي‌م ديدم، آدمهايي كه براي زندگي و شرايط بهتر رخت سفر بستند و يك روز اون كنج فرودگاه چند قطره اشك آخرين رشته هاي پيوند دوستانه ما شد، آدمهايي كه بودند و دوستي محكمي كه مسيرهاي متفاوت زندگي شكست و از بين بردشون، يا تصميمات و اتفاقاتي بين ما كه باعث شد تمام پيوندهاي محكم و خاطرات پاك بشند و شايد خيلي دير به دير، روز خاص يا گوشه خاصي از شهر ياد لحظات گذشته فقط لبخند شيرين شايدهم تلخي به لب بياره. دوستهاي جديد جاي دوستاي قديمي رو پر كردند، انقدر پر كه خيلي وقت ها جايي براي خاطرات باقي نموند و اين روالي طبيعي براي ادامه زندگي بود. اين فرايند در من ترس از دست دادن دوستام رو از بين برد و نميدونم سهم خوشحالي و ناراحتي من از اين نترسيدن چقدر بايد باشه.

سه. چند روزه كه بعد مدتها نشستند و رزومه نوشتند و اين روزها با تنبلي خاص خودشون دنبال دانشگاه و استاد براي فرستادن رزومه هستند و من اين تلاش دير به ديرشون رو مي‌بينم و چيزي در من فرو مي‌ريزه، به اين فكر مي‌كنم هيچ هفت سال ديگه‌اي در زندگي من نخواهد بود. من تاب رفتن و نبودنشون رو ندارم و ترس خراب شدن دنياي دوست داشتني كه باهاشون ساخته شده بيشتر از هر چيزي آشفته‌م ميكنه، شونه‌هام از فكرش ميلرزه و يك چيز سنگيني توي گلوم مي‌شينه كه راه نفس كشيدنم رو مي‌بنده. من تاب نميارم رفتنشون رو...

 

من
   پرنده غميني
        كه بالهايش
از فراموشي پرواز
                  زخمي و
دلش
  در قفس شكسته خود
                  جا مانده...
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر