دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۰

پژوهشکده سبز

یه خونه دوست داشتنی با سقف شیرونی سبز و باغچه آرزوی هر آدمی می‌تونه باشه،‏ خونه ای که بیشتر از هر جای دیگه روزهای تلخ تنهاییت توش سکوت کردی، به یه نقطه خیره شدی، بغض کردی و اشک ریختی...‏
خونه ای که دوسال وقتهای بی پناهی و بی حوصله‌گی که کم هم نبودند مامن بوده برات.‏
خونه سبزی که آدمهاش رو دوست داشتی، باهاشون خندیدی، با خوشی هاشون خوشحال و با ناراحتیاشون ناراحت شدی.‏
همه اینها به اندازه کافی دوست داشتنی هست و وقتی دوست داشتنی بودنش بیشتر به چشم میاد که این خونه کوچیک بین کلی ساختمون بلند به اسم دانشکده قرار داشته باشه و وسط دانشگاه باشه.‏
پژوهشکده سبز ما، مثل استادش سبز و مهربون بود، دل من برای تمام روزهای خوب و بدی که توش گذروندم، برای اخم ها و لبخندهای استادم، حتی برای سینی پر از چای و جعبه‌های شیرینیش تنگ می‌شه.‏
دوسال زندگی که مثل برق و باد توی خونه‌ای سبز گذشت، حالا ازش یه عکس مونده و کلی خاطره...‏




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر