یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۳

جنت ز تو باد شاد و مسرور

دو روز پشت سرهم ياد مادربزرگ و پدربزرگ افتادم، آنقدر اتفاق عجيبي بود كه دلم بخواهد روز اولي كه به خانه رسيدم، بروم و زير آن درخت بزرگ و كنار رودخانه اي كه آخرين بار پر آب بود سر مزارشان بنشينم و نگاهشان كنم. بيست سال از مرگ مادربزرگ گذشته، هنوز در خاطرم نزديك و عزيز است وهنوز دلم ميخواد صبحي باشد كه مامان دستم را بگيرد و به ديدنش ببرد.
شعرهاي پدربزرگ را دوست داشته ام، مخصوصا اين دوتا براي سنگ مزار مادربزرگ و خودش.

"كلثوم" عزيز خفته در گور  *  روحت به حريم قدس مشحور
خوابيده به خوابگاه فردوس  *  بر دامن حور و بستر نور
بودي به مصاف زندگاني  *  سرلشكر فاتح و سلحشور
آسوده بخواب اي عزيزم  *  جنت ز تو باد شاد و مسرور
"غفار" قسم به روح پاكت  * هرگز نشود ز محضرت دور
....................
بر سنگ مزارم بنويسيد كه "غفار"  *  آسوده شد از وسوسه چرخ جفاكار
با دست تهي گردن كج ساكن گورم  *  از زندگي خويش اگر سيرم و بيزار
گر فاتحه خوانيد شب جمعه به قبرم  *  شايد گذرد از گنهم ايزد دادار
اي دوست نگر عاقبت عمر همين است  *  عبرت نگرفتند مگر صاحب ابصار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر