دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۳

درگير

يك. در دو راهي ماندن را دوست نداشتم، هميشه فرار كرده ام از شرايطي كه دوراهي ايجاد كند، از دوراهي هايي كه در دو دسته درست و نادرست نميگنجند، كه هر دو راه و ميتوانند نتيجه خوبي داشته باشند. با پيشآمد شان يك راه را انتخاب كردم و پايش ايستادم، آنقدر كه نتيجه بدهد. زمان گذشت، زندگي بزرگتر و واقعي تر شد، دوراهي ها هم از قافله عقب نيفتادند، سخت تر و حياتي تر شدند.

دو. "ب" ميگفت از حرفايت بوي درگير بودن بلند ميشود، نميدانم درگير چقدر شبيه چيزيست كه هستم، چقدر واژه درستي ست. اما ميدانم بيشتر درگير زندگيم، درگير روزها كه بعضي شان عجيب سخت ميگذرد. شب ها در تاريكي به فكر فرو ميروم، فكرم درگير مسير زندگيست، كه ميتوانست كمتر پيچ و تاب داشته باشد براي رسيدن، كه ميتوانست راحت تر و نزديك تر باشد براي هم مسير شدن، كه ميتوانست دچار جبر وحشتناكش نباشد.

۳ نظر:

  1. زندگی اجبار است ...

    پاسخحذف
  2. تو هم بزرگ تر و واقعی تر شدی ... اصول تصمیم گیری در دوراهی ها هم همان است... یکی را انتخاب کن و پایش بایست ...
    :)

    پاسخحذف