شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۳

دوباره بخند

یک. "م" بعد آن خونریزی مغزی (لعنتی) روز تولدش، در فیسبوک نوشته:‏
و من حالا می‏تونم لپتاپم رو بگیرم دستم و بیام فیسبوک یا چت کنم یا مثلا ببینم کی عکس جدید گذاشته. فکر کن! یادته  چقدر غر میزدم که مجبور شدم یه ترم تمدید کنم؟ بعضی وقتا همون کارهایی که اعصابتو خرد میکرد مثل سر و کار و غذا پختن و ... آرزوت میشه. باور میکنی؟

دو. باور میکنم!‏ و خجالت میکشم از حال بد روزهایم حرف بزنم، از کارهای اعصاب خرد کنی که آرزوی نه چندان نزدیک دوستی ست که نه چندان دورتر از این روزها لبخند پر رنگی بر لب داشت.‏

۳ نظر:

  1. درست بودن این مقایسه ها برام سواله!
    وقتی حتی انگشت کوچیکه پای آدم می خوره به یه جایی و درد می کنه، آرامش رو از آدم میگیره و تا زمانی که فکری برای این درد نکنی وضعیت عوض نمیشه...
    نمی دونم در این زمان ها چقدر فکر کردن به افرادی که دردها و بیماری های سخت تری دارند درست و مفیده !؟

    پاسخحذف
  2. مقصود بیشتر از مقایسه درمان دردهایی ست که چه بسا دردی نیستند و تفاوت اساسی با مورد ذکر شده دارند و بیشتر از جنس نارضایتیند‏
    !

    پاسخحذف
  3. اونها هم به نوبه ی خودشون یک جور دردند

    پاسخحذف