جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۹۲

عصر جمعه

درخت این کوه
میان ماندن و نماندن مردد است.‏
آب این رود
میان یخ بستن و بخار شدن.‏
پرنده این باغ
میان نشستن و پر گشودن.‏
قدم در این جاده مردد است
میان رفتن و باز آمدن.‏
و واژه‏های من نیز
در این لحظه مرددند
که این قصیده را به پایان برند
یا به شما واگذارندش...‏

به شمایش سپردم.‏

(دل‏دل - شیرکو بی‏کس- برگردان یغما گلرویی)
..........................................

آن هنگام که دوستت می‏دارم،
بارانی سبز باریدن می‏گیرد!‏
بارانی آبی،
بارانی سرخ،
بارانی رنگ در رنگ!‏
از مژگانم گندم می‏روید،
انگور،
انجیر،
لیمو و ریحان!

آن هنگام که دوستت می‏دارم،
ماه از من سر می‏زند،
تابستان نطفه می‏بندد،
چشمه‏ها می‏جوشند
و پرندگان مهاجر باز می‏گردند!

وقتی به قهوه خانه می‏روم
دوستانم
مرا باغی می‏پندارند!

(باغ - نزار قبانی- برگردان یغما گلرویی)

۱ نظر: