دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۲

خرابم میکند هر دم...‏

فکر کنم  پیک سوم رو برای همه ریخته بودم که ناخودآگاهم گفت این پیک رو به سلامتی "میرحسین" بزنیم، چند دقیقه بعد لیوان‏ها بالا رفت و به سلامتی پیرمرد دوست داشتنی نوشیدیدم. گرم شده بودیم و صحبت‏ها به سمت اون حالت بانمک و بامزه‏ای که معمولا بعد چند پیک پیش میاد، رفته بود، ابی داشت "نازی ناز کن" می‏خوند و اوج می‏گرفت. کم کم آهنگ‏ها شادتر شد، همراهش حرکت موزون بچه‏ها هم بیشتر شد، نشسته بودند و همزمان سعی میکردند با ریتم خودشون رو در نقطه استقرار جابجا کنند، طبق روال معمول بعد از یه مدتی، وقتی انرژی‏ها و شادی‏ها و صحبت‏های بانمک تموم میشد، همه وارد فاز غمگین می‏شدیم، ترتیب آهنگ‏ها هم کاملا بر همین اساس و تجربه‏های قبلی چیده شده بود، به حرکات موزونشون نگاه می‏کردم، به جمله هاشون گوش میدادم، به خنده هاشون لبخند میزدم اما برخلاف همیشه و روال معمول، خیلی زود وارد فاز بعدی شده بودم، تموم ذهنم مونده بود پیش جمله سلامتی پیک سوم، انگار تو اتاق تنگ و تاریکی حصر شده بودم، چشمم رو بستم. انرژی بچه ها تموم شد و آهنگ‏ها غمگین شد، این وقتها که همه به حال خودشون و یادهاشون فرو میرند، معمولا کاری به کار هم نداریم و سوالی نمی‏پرسیم، با خیال راحت بلند بلند زدم زیر گریه...‏

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر