یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۰

برای مریم مهربان

صدای همهمه ادمها تو هم پیچیده بود، صدای خنده ها و تن بلند صدای ادمها و هیاهوشون، ادمهایی که خوشحال به نظر می رسیدند و این از حرکات، حرفها و خنده ها فهمیده می شد. ادمهایی که به نظر می رسید دوست هم محسوب میشن و صمیمیت زیادی که در ظاهر جلب توجه می کرد.
چند نفر مشغول جابجا کردن ظرف و وسایل پذیرایی بودند، چند نفر هم انگار وظیفه شاد نگه داشتن جمع رو به عهده داشتند و سایر ادمها که گاهی به این کار و گاهی به کار دیگه ای سرگرم بودند.
دوستهایی که انگار بعد مدت زیادی دور هم جمع شده بودند و لحظه ای از غنیمت شمردن این فرصت کوتاهی نمی کردند و تمام ندیدن های قبل رو گویی اونجا می خواستند جبران کنند.
بعد مدتی همه این ادمها برای پایکوبی این عیش دوستانه به طرف دیگه سالن رفتند و اتاق پذیرایی و مبل هاش موندند و یک نفر که به نظر خیلی خوب نبود. کسی که همچنان روی راحتی پذیرایی نشسته بود و به نظر می رسید به اندازه دیگران این فرصت دیدن دوستان براش مغتنم نیست. به نظر نمی تونست مثل ادمهای اونجا خوب و خوشحال باشه و توانایی حفظ ظاهرش رو هم حتی نداره و وضوح غم تو چهرش موج میزنه.
پسر تنها روی راحتی نشسته بود و فقط گاهی اشک هاش رو پاک می کرد و رو به دوستهای پایکوبانش لبخندی سرد تحویل می داد.
بغض گلوی پسر رو سخت می فشرد و تحمل اونجا براش ناممکن بود. هر از چندگاهی یکی از ادمها (که تعدادشون زیاد هم نبودن توی اون جمعیت دوستان) بهش نزدیک می شد و دستی از روی محبت روی شونه ش می ذاشت و یه "خوبی؟" تحویل پسر می داد که بیشتر از روی عادت بود یا شاید عذاب وجدان از این شادی بیش از حد خودش و حضور ادمی یا دوستی که کلی چهره پریشونش یا حال بدش یک لحظه حین پایکوبی جلوی چشم ظاهر می شد.
اون روز اما نگران تر از همه و مهربون تر از همه دخترکی بود که خیلی بیشتر از سایرینی که پسر اونها رو قبلش دوست صدا می زد کنار پسر حضور داشت. مهربونی و نگرانی دختر از جنس دیگران نبود و حتی خودش کلی از خوشیش رو تلف پسر کرد. اشکهاش رو پاک کرد و دستهاش رو به گرمی گرفت. چشمهای دختر برق دوستی می زد، برخلاف تمام ادمهایی که پسرک قبل این دوست صداشون می کرد. این خوب بودن دختر حتی چند روز بعد اون خوشگذرونی هم ادامه داشت تا وقتی حال پسر کمکم بهتر شد.
ادمی که تا چند روز قبلش بیشتر از اینکه دوست صمیمی باشه یه دوست معمولی بود از اون روز یکی از بهترین دوستهای پسر شد و ادمهایی که دوست صمیمی قبل به حساب می اومدند از اون روز ادمهایی شدند که خیلی معمولی بودند، معمولی تر از یه دوست.

فردا تولد دخترک مهربون داستان ماست.از خدا می خوام همیشه کنارش باشه و دوستش بمونه و هیچوقت تنهاش نذاره.
از خدا می خوام هیچوقت دلش گرفته نباشه و نشینه ناخن هاش رو لاک بزنه از روی دلگیری
از خدا می خوام بهترین هاش رو بهش بده و به همه ارزوهاش برسه.
از خدا می خوام و همه تلاشم رو میکنم همیشه دوستش بمونم و هیچوقت این دوستی ازم گرفته نشه

تولدت مبارک مریم دوست داشتنی
:*

۱ نظر:

  1. جالب بود برام :)
    حداقل من در بقیه پست ها ندیده بودم مستقیم اسمِ دوستی رو بگید
    اما اینجا خیلی مستقیم گفتید :)
    همیشه دوستیتون پاینده
    من مدت هاست که باورش ندارم و ازش چیزی نمی خوام، خوبه شما هنوز اعتقاد دارید به وجود چیزی به نام خدا :)

    پاسخحذف