دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۴

ديوار

در سفر پولش تمام شده بود و مانده بود چطور برگردد به شهرش، چهل ساعت را "رايگان‎سواري" كرده بود و حالا داشتيم از پشت مانيتور باهم حرف ميزديم؛ همه آن چهل ساعت را بايد باهم بوديم تا بخنديم. سعي كردم به اين فكر نكنم كه لااقل تا چهار سال ديگر نميتوانيم باهم بخنديم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر