یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۳

گرمتر بتاب*

چقدر بايد عميق باشد؟ چقدر بايد درونم را عميق حفر كنم تا تو را در بياورم؟ تمام وجودي كه تكه تكه اش ياد تو در آن نشسته، همه جايش. مي روي و همه چيزم با تو پرواز ميكند، آن صبح لعنتي حالا ديگر از رگ گردن نزديكترم شده است. ديگر هيچ برايم نمي ماند، همه چيزم را باخته ام. هيچگاه به رفتنت فكر نكرده بودم، به كنده شدن تكه اي از وجودم.
تمام آن روزهاي خوب و بد را ديگر چه كسي برايم پر ميكند، آن صبح هاي پر از موسيقي را، آن اتاق هميشه تاريك را، ديگر چه كسي جاي تو برايمان حرف ميزند، سرو صدا راه مي اندازد، ديگر چه كسي ميتواند بلندمان كند تا قدم بزنيم، چه كسي روزهاي سكوت دفتر سفيدش را بر ميدارد و نقش ميزند، چه كسي قد تو بوي سادگي ميدهد، چه كسي با من آنقدر معصومانه از عاشقانگي حرف ميزند، چه كسي قدر تو عشق برايش مقدس است. بعد تو ديگر چه كسي وقت برف باريدن به حياط ميكشاندمان، من با چه كسي جاده هاي طويل را قدم ميزنم، چه كسي را دارم تا در صف هاي بي قواره كنارش آرام باشم. چه كسي مانده كه مثل تو باشد، در من.
حال اين نوشته تلخ است، همانقدر كه خودم از روزي كه نامه هايي كه بوي رفتنت را ميداد در دست گرفتم. اين زمستان برايم سردتر از هر سال خواهد بود، نميدانم ميتوانم سر كنمش يا نه. فكر ميكردم رفتن عزيزان تمام شده باشد، اين پاييز اما پاييزتر از هر سال شده است، افسردگي فصلي عود كرده ، افسردگيش حتي از فصل عبور كرده و عميق تر در من نشسته است.مانده ام بدون اميد و انگيزه ادامه دادن.
آن عصر دلگير از يادم نميرود، نشسته بوديم روبروي هم، نميتوانستم به صورتت نگاه كنم، معصوم و ناب بودنت نميگذاشت شروع كنم به بيان حرف هاي سخت، سرم را كه پايين انداختم دنيا وارونه شده بود، تو دلداريم ميدادي، جايمان عوض شده بود، بغض داشتم و آرامم ميكردي، دنيا وارونه تر از هميشه بود، انقدر وارونه كه تو را آزار دهد، كه قدرت را نداند.
حالا تو به سوي اميدهاي جديد زندگيت پر ميكشي، در سرماي صبح آخر سخت در آغوشت ميگيرم، محكم و استوار مي ايستم و برايت آرزوهاي بزرگي ميكنم كه ميدانم به آنها خواهي رسيد، اما كيست كه نداند تنها تلنگري كافيست تا ظاهر استوارم شبيه درون ويرانم شود و فرو بريزم. كيست كه نداند پس اين لبخند هزار قناري خاموش در گلوي من نشسته است.

اين نوشته تماما براي "ش" نوشته شده، "ش" نازنين، كه عصاره تمام خوبي هاي زندگيست.

* خورشيد آرزوي مني، گرمتر بتاب - فريدون مشيري

۱ نظر: