دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۳

كاش

بايد از انگشت هاي كشيده زني بنويسم
كه سالهاست
هرشب با طلوع ماه در من بيدار مي‏شود
و تا صبح 
آوازي به رنگ آسمان مي‏خواند.‏
بايد از چشمهاي ساده اش
شعري بسازم
كه لالايي مادران شود
در روزهاي جنگ.‏‏
از طره سياهش
داستاني بايد
كه بوي برگ بدهد
در باران روزي پاييزي.‏
بايد از دامن بلندش بنويسم
از لبخندش
از سكوتش
از او
كاش مي‏توانستم.‏






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر