یک. خواندن حالم را خوب میکند، اصلا عالی میکند، همه انواع نوشتهها، کتاب ها مرا از خود بیخود میکنند، خودم میشوم آن پیرمرد آرامی که جایی هموار برای نشستن یافته و چوبی که از آن همانند عصا استفاده میکند در دست دارد و تمام صحنه های کتاب را حضور دارد و نظاره میکند، گاهی لبخند میزند و گاه بغض گلویش را فشار میدهد، وقتی شعر باشد مینشیم جای سراینده و در حس آن لحظه ناب شریکش میشوم، نوشته های کوتاه و بلند آدم ها در بلاگ و دنیای شبکه هم به قدر کافی لذتبخش است، نوشته دوست داشتنی دیگر که بیشتر در دلم مینشیند نامه خواندن است، نامه هایی که گاه منتشر میشوند و سهم لذت نگارنده و گیرنده با دیگران قسمت میشود، نامهای که برایت نوشته شده باشد که جای خود دارد...
دو. نوشتن آرامم میکند، حالم که خوب نباشد دستم بی اختیار قلمی برمیدارد و چیزی مینویسد، چیزهایی که از دیگران خوانده یا شنیده شده یا چیزهایی که ذهن تراوش میکند، بیشتر نوشته هایم جمع میشوند در دل دفتری و به تعداد دفترها افزوده میشود، چند برابر چیزی که اینجا مینویسم در دفتر ثبت میکنم، به قلم بیشتر از کلیدهای حروف عادت دارم و احساس راحتی بیشتری دارم
سه. از لذت آدمها قبل تر گفتهام، آدمهای دوست داشتنی و مهربانی که بزرگند و حس آرامی از بودن و دیدنشان در دلت خانه میکند و درسهای زندگی میآموزندت. مشتاق آشنایی با آدمها هستم و خوشبختم که روز به روز بر این آشنایان افزوده میشود و برخی دوست تر میشوند و ماندگارتر.
چهار. تمام موارد بالا که جمع شود میشود این که برای غریبهای نامهای بنگاری، شناختت در حد خواندنش باشد و برایش چیزی از دل خط بزنی، و او جوابی دوست داشتنی دهد و گاهی برای هم نامهای بفرستید، وقتی خوب نیستی یا خوب نیست آرامش کنی و آرامت کند، و وقتی خوبید شریک شوید.نامهاش بلند باشد و چند بار بخوانی و نامهات بلند باشد. هر دو دوست داشته باشید غریبه هم بمانید و دوستی غریبه باشید، خوشبختی کوچکی که بزرگ است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر