یه سکانسی تو "شهرزیبا" ، اونجایی که دیالوگی بین مسئول کانون اصلاح و تربیت و "اعلا" شکل میگیره:
+خواهرشم تو رو دوست داره؟
-خیلی
+میتونی فراموشش کنی؟
-نه
+خب پاشو برو باهاش عروسی کن دیگه
-پس اکبر چی؟
+تو میدونی اکبر واسه چی اون دختره رو کشت؟
+خواهرشم تو رو دوست داره؟
-خیلی
+میتونی فراموشش کنی؟
-نه
+خب پاشو برو باهاش عروسی کن دیگه
-پس اکبر چی؟
+تو میدونی اکبر واسه چی اون دختره رو کشت؟
-دوسش داشت
+آدم وقتی که کسی رو دوست داره مگه میتونه بکشدش؟
-نمیخواست بدنش به یکی دیگه
+تو اگه جای اکبر بودی چکار میکردی؟ تو هم دختره رو میکشتی؟
-فراموشش میکردم
+پس آدمی که عاشق یه نفره میتونه فراموش کنه؟ میتونه؟ اگه میشه تو هم خواهر اکبر رو فراموش کن
-نه...، نمیشه
+شاهین یادته تو؟
+آدم وقتی که کسی رو دوست داره مگه میتونه بکشدش؟
-نمیخواست بدنش به یکی دیگه
+تو اگه جای اکبر بودی چکار میکردی؟ تو هم دختره رو میکشتی؟
-فراموشش میکردم
+پس آدمی که عاشق یه نفره میتونه فراموش کنه؟ میتونه؟ اگه میشه تو هم خواهر اکبر رو فراموش کن
-نه...، نمیشه
+شاهین یادته تو؟
-آره
+میدونی چرا قتل کرده بود که؟
-پول طلبکار مادرش رو نداشتن بدن، مجبور شدن یارو طلبکاره رو بکشن
+آره، شاهین بابا نداشت، عاشق مادرش بود، نمیخواست مادرش بخاطر بدهی سنگین چند سال بیفته تو زندون، طاقتش رو نداشت، طلبکاره رو کشت که مادرش رو از دست نده، تو میگی کار خوبی کرد؟
+میدونی چرا قتل کرده بود که؟
-پول طلبکار مادرش رو نداشتن بدن، مجبور شدن یارو طلبکاره رو بکشن
+آره، شاهین بابا نداشت، عاشق مادرش بود، نمیخواست مادرش بخاطر بدهی سنگین چند سال بیفته تو زندون، طاقتش رو نداشت، طلبکاره رو کشت که مادرش رو از دست نده، تو میگی کار خوبی کرد؟
-نه
+تو اگه جاش بودی چکار میکردی؟ طلبکاره رو میکشتی یا مادرت رو فراموش میکردی؟
-مادرم رو فراموش میکردم
+پس میشه یه کسی که عاشقشی رو فراموش کرد؟
-نه...، نمیشه...، من نمیتونم
+آدم راجع به بقیه خیلی راحت میتونه بگه فراموشش کن، قاضی هایی هم که حکم اعدام اکبر و شاهین و این برو بچه ها رو دادند، همین فکر رو میکردند
-من چکار کنم آقای غفاری؟
+من اگه جای تو بودم، خواهر اکبر رو فراموش میکردم، اما ممکنه یه روزی عاشق بشم، خودمم نتونم فراموش کنم، حتی به قیمت مرگ یه ادم دیگه باشه، تو برو پیش بچه ها، فکراتو بکن، من اینجام...
-مادرم رو فراموش میکردم
+پس میشه یه کسی که عاشقشی رو فراموش کرد؟
-نه...، نمیشه...، من نمیتونم
+آدم راجع به بقیه خیلی راحت میتونه بگه فراموشش کن، قاضی هایی هم که حکم اعدام اکبر و شاهین و این برو بچه ها رو دادند، همین فکر رو میکردند
-من چکار کنم آقای غفاری؟
+من اگه جای تو بودم، خواهر اکبر رو فراموش میکردم، اما ممکنه یه روزی عاشق بشم، خودمم نتونم فراموش کنم، حتی به قیمت مرگ یه ادم دیگه باشه، تو برو پیش بچه ها، فکراتو بکن، من اینجام...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر