يك. اين نوشته تماما به "م" تقديم ميشود، نوشتهاي كه بايد زودتر مينوشتمش، يا زودتر اين حس را نشانش ميدادم - امان از اين ناتواني بيان احساسات - ، حالا اميدوارم با شناختش از من بداند چرا بيان نشده و مانده تا اين روزها.
دو. ميان اين همه سال، در گذر از آن سفر دوست داشتني تا شنبهاي كه خبرش را شنيدم اگر تمام خاطرات، تمام لبخندها، تمام حرفها و تمام اتفاقات خوشايند و حتي ناخوشايندش از خاطرم رخت ببندد يك چيز اما ميماند كه زدودني نيست و آن "مهر" است. يادم نميرود كه تمامش مهر و محبتي بي پايان بود و حال تمامش ميشود بدهي كه ميرود لابلاي بدهكاري لبخند و مهري كه از عزيزانم به عاريت دارم و باز پس دادنش سخت و ناممكن است.
حالا هرچقدر بيشتر تلاش ميكنم بيشتر ميفهمم حتي نميتوانم برايت بنويسم، چقدر حرف بايد به هم بچسبد تا نشان دهد چقدر برايم عزيز بودهاي و خواهي بود، هركجاي دنيا كه باشي. چقدر كلمه بايد در ذهنم شكل بگيرد تا دوستي شبيه خواهري مهربان را توصيف كند، سكوت ميكنم و تنها آرزويم برايت اين است كه شبيه خودت بماني.
دو. ميان اين همه سال، در گذر از آن سفر دوست داشتني تا شنبهاي كه خبرش را شنيدم اگر تمام خاطرات، تمام لبخندها، تمام حرفها و تمام اتفاقات خوشايند و حتي ناخوشايندش از خاطرم رخت ببندد يك چيز اما ميماند كه زدودني نيست و آن "مهر" است. يادم نميرود كه تمامش مهر و محبتي بي پايان بود و حال تمامش ميشود بدهي كه ميرود لابلاي بدهكاري لبخند و مهري كه از عزيزانم به عاريت دارم و باز پس دادنش سخت و ناممكن است.
حالا هرچقدر بيشتر تلاش ميكنم بيشتر ميفهمم حتي نميتوانم برايت بنويسم، چقدر حرف بايد به هم بچسبد تا نشان دهد چقدر برايم عزيز بودهاي و خواهي بود، هركجاي دنيا كه باشي. چقدر كلمه بايد در ذهنم شكل بگيرد تا دوستي شبيه خواهري مهربان را توصيف كند، سكوت ميكنم و تنها آرزويم برايت اين است كه شبيه خودت بماني.
سه. براي خودت:
و خواهرم دوست گلها بود
و حرفهاي ساده قلبش را
وقتي مادر او را ميزد
به جمع مهربان و ساكت آنها ميبرد
و گاهگاه خانواده ماهيان را
به آفتاب و شيريني مهمان ميكرد.
-فروغ-
و حرفهاي ساده قلبش را
وقتي مادر او را ميزد
به جمع مهربان و ساكت آنها ميبرد
و گاهگاه خانواده ماهيان را
به آفتاب و شيريني مهمان ميكرد.
-فروغ-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر