دو تا ماهی قرمز توی تنگ شیشهای دُم میزدند و از کنار هم گذشتن رو مکرر میکردند، هفت سین روی میز چیده شده بود، و چند دقیقه مونده بود به شروع سال جدید، حدس میزدم برنامه های ویژه سال نو با صدای بلند پخش میشد اما صدایی نمیشنیدم، مامان باید الان پای سفره مشغول قرآن خوندن میبود، اما نمیدیدمش. ماهی ها دُم میزدند و از کنارهم رد میشدند، کسی نبود، صدایی نبود، به تحویل سال چهار سال قبل فکر میکردم، تنگ ماهی کوچکتر از الان بود، چهار شب پشت هم وقتی خواب کسی رو ببینی، داره بهت فکر میکنه، تنها تر از چهارسال قبل بود، خیلی تنهاتر، سفره هفت سین هم داشت؟، باید دخترهاش رو بغل میکرد اما نمیتونستند باشند.
چهار سال قبل تر، دوسال پشت هم یک آرزو کرده بودم، برآورده نشد، زورش نرسید برآورده شه، زور من نرسید. از اون سال از آرزوی پای هفت سین دل کندم، انتظاری نداشتم، بعدتر بیشتر آرزوهام شبیه هدف شده بود.
.صدای ریخته شدن آب به کنج اتاق میاومد، الان بود یا چهارسال پیش؟ سال نو شده بود و بابا عید میآورد
چهار سال قبل تر، دوسال پشت هم یک آرزو کرده بودم، برآورده نشد، زورش نرسید برآورده شه، زور من نرسید. از اون سال از آرزوی پای هفت سین دل کندم، انتظاری نداشتم، بعدتر بیشتر آرزوهام شبیه هدف شده بود.
.صدای ریخته شدن آب به کنج اتاق میاومد، الان بود یا چهارسال پیش؟ سال نو شده بود و بابا عید میآورد
خوش خرامان میروی چشم بد از روی تو دور *** دارم اندر سر خیال آنکه در پا میرمت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر