یک. کلاس، بعد ماه رمضون دوباره شروع شد، بچه ها بعد مدتها هم رو میدیدن و شور و شوق روزهای اول کلاس رو داشتند، درست همونقدر که من شور و شوق شروع دوباره کلاسها رو داشتم
قرار شده اینبار فقط یک پایه رو داشته باشم و این تفکیک کلاس هم به بچه ها کمک میکنه و هم به من، اما اون روزهایی که چندتا پایه باهم بودن هم لذت ناب خودش رو داشت، وقتی کلاس دومی ها املا داشتند و سومی ها علوم و تنها دانش آموز راهنمایی کلاس عربی و من که تند تند باید کاری میکردم که هیچکدومشون بیکار نباشن تا شروع نکن به حرف زدن توی کلاس کوچیکی که از اول تا آخرش به زور به دو متر میرسید.
دو. به حرفش گوش کردم و وسط کلاس شکلاتهایی که داده بود بهم رو به عنوان "بین کلاسی" به بچه ها دادم، شکلاتهاش شکل کفشدوزک بود و دوستش داشتم، بچه هام هم دوستش داشتن. به بچهای کلاس خودم یک دور دیگه هم تعارف کردم تا بردارن و در حقشون پارتی بازی کردم و بقیه رو دادم که معلمهای دیگه تو کلاساشون پخش کنند.
سه. از شنیدن اسم "باریداد" ناخودآگاه لبخند کیفی روی صورتم میشینه و از خوشگلی اسمش ذوق زده میشم. باریداد کوچکترین بچه کلاس و بدون شک پرحرف ترین و شلوغ ترین بچه کلاسه اما وقتی با نگاه بهش میفهمونم باید ساکت باشه تا دوستاش اذیت نشن،انقدر چشمهای مظلومی داره و این کار رو خوب بلده که کاری از دستم برنمیاد و تسلیم چشمهاش میشم.
چهار. بزرگترین چالش و تمرکز و تمرین سرکلاس اینه که وقتی جغرافی ایران رو بهشون درس میدی از "کشور مون ایران" استفاده نکنی، و مرزهای جغرافیایی رو سر کلاس جغرافی کنار بذاری و بجای گفتن جمله کتاب که "محصول شمال کشور ما برنجه" ازشون بپرسی خب تو شهرهای شما چه محصولاتی وجود داشت و همزمان بترسی که یادشون بیاد اونجا چه سختی هایی کشیدن و چه عزیزانی از دست دادن تا تونستن با سختی زیاد خودشون رو به اینجا برسونن و وقتی بدون اینکه چشمهاشون نم برداره برات تعریف میکنند از محصولات و زیبایی شهرشون دلت آروم بشه و پر بکشه برای آرزوی دیرینه سفر به شهرهاشون ...
دو. به حرفش گوش کردم و وسط کلاس شکلاتهایی که داده بود بهم رو به عنوان "بین کلاسی" به بچه ها دادم، شکلاتهاش شکل کفشدوزک بود و دوستش داشتم، بچه هام هم دوستش داشتن. به بچهای کلاس خودم یک دور دیگه هم تعارف کردم تا بردارن و در حقشون پارتی بازی کردم و بقیه رو دادم که معلمهای دیگه تو کلاساشون پخش کنند.
سه. از شنیدن اسم "باریداد" ناخودآگاه لبخند کیفی روی صورتم میشینه و از خوشگلی اسمش ذوق زده میشم. باریداد کوچکترین بچه کلاس و بدون شک پرحرف ترین و شلوغ ترین بچه کلاسه اما وقتی با نگاه بهش میفهمونم باید ساکت باشه تا دوستاش اذیت نشن،انقدر چشمهای مظلومی داره و این کار رو خوب بلده که کاری از دستم برنمیاد و تسلیم چشمهاش میشم.
چهار. بزرگترین چالش و تمرکز و تمرین سرکلاس اینه که وقتی جغرافی ایران رو بهشون درس میدی از "کشور مون ایران" استفاده نکنی، و مرزهای جغرافیایی رو سر کلاس جغرافی کنار بذاری و بجای گفتن جمله کتاب که "محصول شمال کشور ما برنجه" ازشون بپرسی خب تو شهرهای شما چه محصولاتی وجود داشت و همزمان بترسی که یادشون بیاد اونجا چه سختی هایی کشیدن و چه عزیزانی از دست دادن تا تونستن با سختی زیاد خودشون رو به اینجا برسونن و وقتی بدون اینکه چشمهاشون نم برداره برات تعریف میکنند از محصولات و زیبایی شهرشون دلت آروم بشه و پر بکشه برای آرزوی دیرینه سفر به شهرهاشون ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر