صدای سالن بلند بود، اما من چیزی نمیشنیدم، تمام حواسم جای دیگه بود، چشمهام خیره به دختر و پسر جلوییم بود، دست هاشون تو هم گره خورده بود، هر انگشتی بین دوتا انگشت دیگه جا خوش کرده بود. دست راست دختر و چپ پسر روی تکیه گاه مشترک صندلی بود ، دستهاشون از ساعد به هم میرسید. دست پسر زیر بود و کف دست و انگشتهاش در گرمی دست و انگشتهای دیگهای حس خوبی داشت، برای تشویق، دست دختر هر چند وقت
یکبار بلند میشد ولی دست پسر همون حالت میموند، حتی حالت انگشتهاش تغییری پیدا نمیکرد، تا اینکه دست دختر برمیگشت سر جاش و انگشتها به هم گره میخورد.
صدای خنده هر چند دقیقه بلند میشد، حواسم جای دیگهای بود و دلیل خنده ها رو نمیدونستم.
انگشتهام ناخودآگاه به سمت دهنم میرفت و ناخونهام رو میجویدم، انقدر معلوم و واضح بود که ازم پرسیده شد، خوبی امروز؟!
از سالن که بیرون رفتیم زنگ زدم به یکی که سکوت کردن و حرف دل شنیدن رو خوب بلد بود، حرفی نداشتم، اما یک دنیا سکوت داشتم، قدم زدیم ، مثل همیشه هیچی نپرسید، منم هیچی نگفتم، همین سکوت کلی از استرسم رو کم کرد، آرامشش، قدم زدن توی شب، تهش یه لبخند دوست داشتنی زد و بغلم کرد.
بعد یه سفر خوب با کلی آدم که سلیقه ها و برخوردهای متفاوت داشتند و حس خوب دیدن و بودن آدمها، استرس در این حد خیلی ناگهانی بود. استرس برای دوستهایی که تمام دلشون برای یه چیز به تپش در میاد، که تمام آرزوها و امیدشون یه چیزه و سالها باهاش زندگی کردن،استرس برای چیزی که دوستش داری و میدونی بودن و نبودنش چقدر فرق داره برای دوستهات و برای خودت. وای اگه اتفاق خوبی نیفته فردا...
فردا میتونه روز خوبی باشه، همونقدر هم میتونه روز بدی باشه، شاید هرچیزی که قابلیت خیلی خوب شدن داشته باشه همونقدر هم قابلیت خیلی بد شدن داشته باشه...
بعد یه سفر خوب با کلی آدم که سلیقه ها و برخوردهای متفاوت داشتند و حس خوب دیدن و بودن آدمها، استرس در این حد خیلی ناگهانی بود. استرس برای دوستهایی که تمام دلشون برای یه چیز به تپش در میاد، که تمام آرزوها و امیدشون یه چیزه و سالها باهاش زندگی کردن،استرس برای چیزی که دوستش داری و میدونی بودن و نبودنش چقدر فرق داره برای دوستهات و برای خودت. وای اگه اتفاق خوبی نیفته فردا...
فردا میتونه روز خوبی باشه، همونقدر هم میتونه روز بدی باشه، شاید هرچیزی که قابلیت خیلی خوب شدن داشته باشه همونقدر هم قابلیت خیلی بد شدن داشته باشه...
ای داد از این روزگار ...
پاسخحذف