به چهرش خیره میشم، مدت زیادی میشه که ندیدمش، انتظار نداشتم انقدر شکسته شده باشه، تصویر رو جلوتر میارم، چینهای صورتش عمیقتر شده، لبخندش تلخه و من این رو خوب میفهمم، خیرهست، نمیشه فهمید به چی خیره شده و به چی فکر میکنه، نمیشه فهمید چه ساعتی از شبانه روزه، نمیشه فهمید آخرین جملهای که قبل عکس گفته چی بوده و چه لحنی داشته، شاید داشته میخندیده، شاید ساکت بوده و برای خودش چای میریخته، شایدم بغض داشته، فهمیدن اینها سخته، اما راحته اینکه بفهمی حالش خوب نبوده.
...و من مدت زیادی میشه که ندیدمش
...و من مدت زیادی میشه که ندیدمش
انقدر بارون خوبی میباره که میارزه تمام مسیر رفتن و برگشتن رو قدم بزنم، تصویرش جلوی چشمم ظاهر میشه، به ابرها نگاه میکنم، یه تکه ابر شبیه اون بهم خیره شده و داره میباره، بید مجنونی که سرش پایینه و قطره های بارون از شاخههاش روی زمین میچکه هم تصویرش رو جلوی چشمم میاره، هوا خیلی خوبه، اما هوس سیگار میکنم، به چینهای صورت فروشنده خیره میشم، صدام میزنه، میام بیرون، قدم میزنم، تصویرش دور نمیشه، سیگار خیس میشه، نمیتونم روشنش کنم، میندازمش دور...
انقدر بارون خوبی میباره که میارزه تمام شهر رو قدم بزنی...
انقدر بارون خوبی میباره که میارزه تمام شهر رو قدم بزنی...
پ.ن. بی ربط.
این شعر ثالث دوست داشتنی رو خیلی دوست دارم
این شعر ثالث دوست داشتنی رو خیلی دوست دارم
سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می آمد خبرداد
درخت سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچهه افتاد
سر کوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا ، غمگین نشسته
شکست دست و پا درد است ، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونش از دهان زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره ، یا گریزان
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار ، گویند
که هستی سایه ی ابر است ، دریاب
سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و دنیا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم
دنبال تصنیفش میگشتم که این رو با صدای زیبای "صدیق شریف" یافتم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر