راستش نمیدونم از کجا شروع شد، معمولا یادم میاومد چی از کجا شروع شد اما تو این یکی هرچی فشار آوردم یادم نیومد.
مثلا یادم میاد از کجا به شعر و ادبیات انقدر علاقمند شدم، یا خوب یادم میاد روزی که تو موسیقی سنتی ذوب شدم!
دقیقا یادمه با چه فیلم و کدوم تئاتر شروع کردم به دیدن کارهای خوب یا متوسط بعدش، یا از کجا بود که عاشق دختر کوچولوها شدم و شدن فرشتههای زندگیم، آدمها رو هم همینطور خوب یادم میاد از کی مصدق رو دوست داشتم و با کدوم مقاله، کی بود که شیفته سعدی شدم و اولین شاهکاری که خوندم چی بود، یا گودر دوست داشتنیمون، اولین روزش و اولین کسی که فاوش کردم، همه شون خوب یادمه و همه این جور چیزها...
اما اصلا یادم نمیاد از کجا بود که عاشق دامن پوشیدن آدمها شدم! یعنی عاشق دامن، یا شاید حس خوب به همه دخترایی که دامن میپوشند، تو هر جمعی بدون شک لباسی که از همه بیشتر دوست داشتم دامن بود. خیلی دوست داشتنیه...
اما خب این روزها کم پیش میاد، یا تو جمع های گنده ته تهش یک یا دو نفر دامن میپوشن و این خیلی بده، من تاسف میخورم بابتش...
یه دوست عزیزی مدتیه که "دل و دینش، دل و دینش" ببردست "بر و دوشی، بر و دوشی، بر و دوش" بدون اینکه اون ظریف مهوش رو دامن پوش دیده باشه تا بحال، و من سخت در عجبم زین ماجرا :)
کاش حافظ اینجوری میگفت: نگاری، چابکی، شنگی، کله دار...ظریفی، مهوشی، ترکی، دامن پوش !
ولی خب جاهای دیگه بزرگان جبران کردند این نقص ادبیات کهن ما رو
اما خب این روزها کم پیش میاد، یا تو جمع های گنده ته تهش یک یا دو نفر دامن میپوشن و این خیلی بده، من تاسف میخورم بابتش...
یه دوست عزیزی مدتیه که "دل و دینش، دل و دینش" ببردست "بر و دوشی، بر و دوشی، بر و دوش" بدون اینکه اون ظریف مهوش رو دامن پوش دیده باشه تا بحال، و من سخت در عجبم زین ماجرا :)
کاش حافظ اینجوری میگفت: نگاری، چابکی، شنگی، کله دار...ظریفی، مهوشی، ترکی، دامن پوش !
ولی خب جاهای دیگه بزرگان جبران کردند این نقص ادبیات کهن ما رو
به قول سعدی بجز شعری که تیتر این نوشتست:
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند
یا حافظ که میگه
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی / به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر