لابلای همه موسیقیهایی که توی قدم زدنم گم شدند "هیاهو" شروع میشه، من نگاهم از خیابون و آدمهاش، به سنگفرش پیاده رو و برگهای زرد روی زمین میافته، پرتاب میشم به یک جای دور، زیرپام پر از برگهای ریخته زرده و سفت نیست، بهش مطمئن نیستم، یک جور لرزونی روی پاهام ایستادم که فشار کمتری بیارم، که یهو توی زمین گلی فرو نرم، یک دایره لبریز برگ های زرد و سرخ، که دورتا دورش درختهای بلندی به بلندای آسمون سبز شدند. صدای ماشینها و چراغهای رنگارنگ مغازهها من رو کم کم از اونجا دور میکنه، از زمین خیس بلند میشم، پرواز میکنم، بالاتر که میام، انقدر که از درختهای بلند بالاتر میشم، میبینم همش چندتا درخت بود، دایرهوار کنارهم چیده شده بودند و من تصور میکردم جنگل به این بینهایتی دیگه وجود نداره...
هر موسیقی میتونه من رو پرت کنه یک گوشهای، گوشهای از گذشته، هر آدم، هر سفر و هر اتفاق برای من یک موسیقی داره، بعضی موسیقیهای آدم/سفر/اتفاق ها خیلی ساده نقش بست، عزیزی که موسیقی رو دوست داشت یا میخوند یا باهم گوش دادیم و زمزمه کردیم، سفری که تو راهش یک موسیقی زیادی دوست داشتنی بود، یا دورهم کنار آتیش یا وقت قدم زدن دسته جمعی خونده شد. اتفاق خوب یا بدی که موسیقی رو تداعی کرد و باعث شد مکرر کنم شنیدنش رو.
کم پیش میاد موسیقی که گوش میکنم من رو یاد چزی خاصی نندازه، و این تداوم خاطرات همونقدر که دوست داشتنیه آزار دهنده هم هست.
هر موسیقی میتونه من رو پرت کنه یک گوشهای، گوشهای از گذشته، هر آدم، هر سفر و هر اتفاق برای من یک موسیقی داره، بعضی موسیقیهای آدم/سفر/اتفاق ها خیلی ساده نقش بست، عزیزی که موسیقی رو دوست داشت یا میخوند یا باهم گوش دادیم و زمزمه کردیم، سفری که تو راهش یک موسیقی زیادی دوست داشتنی بود، یا دورهم کنار آتیش یا وقت قدم زدن دسته جمعی خونده شد. اتفاق خوب یا بدی که موسیقی رو تداعی کرد و باعث شد مکرر کنم شنیدنش رو.
کم پیش میاد موسیقی که گوش میکنم من رو یاد چزی خاصی نندازه، و این تداوم خاطرات همونقدر که دوست داشتنیه آزار دهنده هم هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر