بیست و هشتم اسفند که باهام تماس گرفته شد که "شما از پنج فروردین تشریف بیارید سر کار!" اولش تمام غم های دنیا ریخت توی دلم، که چه عید کوتاهی دارم و چه کم لذت میبرم، کم کم یادم اومد سالهای قبل هرسال بعد هفته اول نوروز تنبلی و کسالت شدیدی در روزهای بعدم به وجود میاومد که خیلی کلافه کننده بود. بابت همین با روی خوشی به استقبال محیط کاری رفتم.
شرکت معتبر و بلند آوازست، مهمترین نکته ای که در روزهای اول دستگیرم شد حضور پرشمار افراد مسن در شرکت و لااقل در طبقه ماست که وقتی دور هم جمع میشند موضوع اصلی صحبت کمر درد و خشک شدن دست، پا و کمرشون در طول روزه! با دیدن جوونترین آدمهای بخش ما که حدود چهل و پنج سالهست از استخدام خودم تعجب کردم.
از نکات جالب صمیمیت بسیار زیاد آدمهای اینجا باهم و محیط کاملا آزاد به دور از هرگونه قید حراستی یا ارشادیه! به طوری که خانمهای شرکت با شال و روسریهای رنگارنگ و عدم رعایت پوشش به نحوی که در بیرون شرکت اجباریه،در شرکت حضور دارند در کنار تعجب فراوان، جای خشنودیه که همه محیط های کاری فضای سخت گیرانهای ندارند. از طرف دیگه همکاران در شرکت به طور بسیار علنی معاندت خود با نظام رو ابراز میکنند و با خیال راحت با دونستن اینکه صداشون به راحتی در همه بخش شنیده میشه علیه نظام ابراز عقیده میکنند و هربار در پایان صحبت ارزوی ارسال نوری به قبر شاه میکنند.
از نکات جالب دیگه اینکه در طول روز دوبار به مدت یک ربع موزیکی برای انجام ورزش پخش میشه و همه همکاران در جای خودشون نشسته و ایستاده به انجام حرکات کششی و ورزشی میپردازند و من زیر چشمی به اونها نگاه میکنم، فکر کنم این هم به خاطر حضور پرشور افراد مسن در شرکته!
پیرمردی که رییس منه، مسن ترین آدم کل شرکته، بسیار مودب، مهربان و سخت کوشه،حدود 40 سال پیش استاد دانشگاه شریف بوده و انقدر پر تلاشه که هر بار با دیدنش که به سختی و ارامی حرکت میکنه تعجب میکنم که چطور این همه از کار و تلاش لذت میبره و هرچند ماه یک مقاله معتبر چاپ میکنه !
درکل فعلا کاملا از این شرکت راضیم، تا آینده که مشاهداتم کامل تر بشه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر