پيرمرد طبقه بالايي اشتباه رايج آسانسورهاي بدون نشانگر را كرد و به خيال اينكه به طبقه مطلوبش رسيده در كابين را باز كرد تا پياده شود، آن طرف در من در طبقه دوم منتظر رسيدن آسانسور بودم و از آنجا كه آن ساعت صبح معمولا كارمندان و دانش آموزان به محل كار و تحصيل خوشان رفتهاند انتظار ديدن كسي را نداشتم و سيب درستهاي بين دندانهاي بالايي و پايينيم مانده بود و با دستم در حال تلاش براي خواباندن پف موهايم بودم. پيرمرد از كه از ديدنم تعجب كرده بود براي شكستن فضاي تعجب پيش آمده دستش را داخل پاكت نامه برد و گواهينامهاش را كه بعد از تمديد ده ساله از پستچي تحويل گفته بود نشانم داد و گفت "آخرين تمديد". لحن پيرمرد آنقدر مطمئن و بدون ترديد بود كه جاي شكي باقي نميگذاشت كه گواهينامه به تميدي ديگري نميرسد، نميخواستم تعارف هاي معمولي را نثارش كنم، لبخند زدم و طبق عادت سخني بين من و غريبه درنگرفت.
فردايش گواهينامه تمديد شده ده سالهام به دستم رسيد، ياد پيرمرد و حرفش افتادم. پيرمرد حق داشت، من هم نميتوانم از تمديد دوبارهاش حرف بزنم، تا ده سال ديگر معلوم نيست (است؟) اين سيب گردي كه رويش زندگي ميكنيم چقدر بچرخد.
فردايش گواهينامه تمديد شده ده سالهام به دستم رسيد، ياد پيرمرد و حرفش افتادم. پيرمرد حق داشت، من هم نميتوانم از تمديد دوبارهاش حرف بزنم، تا ده سال ديگر معلوم نيست (است؟) اين سيب گردي كه رويش زندگي ميكنيم چقدر بچرخد.