دو روز پشت سرهم ياد مادربزرگ و پدربزرگ افتادم، آنقدر اتفاق عجيبي بود كه دلم بخواهد روز اولي كه به خانه رسيدم، بروم و زير آن درخت بزرگ و كنار رودخانه اي كه آخرين بار پر آب بود سر مزارشان بنشينم و نگاهشان كنم. بيست سال از مرگ مادربزرگ گذشته، هنوز در خاطرم نزديك و عزيز است وهنوز دلم ميخواد صبحي باشد كه مامان دستم را بگيرد و به ديدنش ببرد.
شعرهاي پدربزرگ را دوست داشته ام، مخصوصا اين دوتا براي سنگ مزار مادربزرگ و خودش.
شعرهاي پدربزرگ را دوست داشته ام، مخصوصا اين دوتا براي سنگ مزار مادربزرگ و خودش.
"كلثوم" عزيز خفته در گور * روحت به حريم قدس مشحور
خوابيده به خوابگاه فردوس * بر دامن حور و بستر نور
بودي به مصاف زندگاني * سرلشكر فاتح و سلحشور
آسوده بخواب اي عزيزم * جنت ز تو باد شاد و مسرور
"غفار" قسم به روح پاكت * هرگز نشود ز محضرت دور
....................
بر سنگ مزارم بنويسيد كه "غفار" * آسوده شد از وسوسه چرخ جفاكار
با دست تهي گردن كج ساكن گورم * از زندگي خويش اگر سيرم و بيزار
گر فاتحه خوانيد شب جمعه به قبرم * شايد گذرد از گنهم ايزد دادار
اي دوست نگر عاقبت عمر همين است * عبرت نگرفتند مگر صاحب ابصار
گر فاتحه خوانيد شب جمعه به قبرم * شايد گذرد از گنهم ايزد دادار
اي دوست نگر عاقبت عمر همين است * عبرت نگرفتند مگر صاحب ابصار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر