یاد دارم شبی ماهتابی
بر سر کوه "نوبن" نشسته
دیده از سوز دل خواب رفته
دل ز غوغای دو دیده رسته
باد سردی دمید از بر کوه
چنگ در زلف من زد چو شانه
نرم و آهسته و دوستانه.
با من خستهی بینوا داشت
بازی و شوخی بچگانه.
ای فسانه! تو آن باد سردی؟
افسانه - نيما يوشيج
اي فسانه ! بگو ، پاسخم ده
پاسخحذف