گوشه پايين سمت راستِ عكس تاريخ داشت، باور نكرده بودم، هنوز بعد ديدن عكس باور نداشتم كه چنين عكسي وجود داشته، ديدن تاريخ و مرور اون روز هم چيزي به ذهنم نياورد. حياط سبز بود و پر از درخت، حياط بچگي هام كه جمعه ها معمولا اونجا ميگذشت، لابلاي درختها و كنار شاخه گلي كه هرسال همون گوشه حياط دوباره در مياومد. توي عكس مادربزرگ لبخند داشت، مثل هميشه، هميشه من از مادربزرگ تا هفت سالگي بود، تا همون شب كه انقدر حالش خوب نبود كه همه جمع شده بودن، دورش نشسته بودند و من از همه بهش نزديكتر بودم ، صبح كه بيدار شدم برام تبديل شد به هميشه. مادربزرگ روي پله آخري كه به حياط ميرسيد نشسته بود. لبخند داشت و چشمش به گوشه حياط بود، به من نگاه ميكرد، "من" روي تاب كه از درخت آويزون شده بود نشسته بودم. عكس لحظه اي رو ثبت كرده بود كه دستهاي مامان بعد تاب دادنم روي هوا بود، چقدر مامان سرحال و شاداب بود توي عكس، تقريبا همسن الان من بود.
پدربزرگ از لابلاي توري سياه شده از دود، تكيه زده به همون پشتي هميشگي و توي اتاق هميشگي سر جاش نشسته بود، توي عكس معلوم نبود اما تقريبا مطمئن بودم سيگاري كنارش روشن بود، كسي روبروش ننشسته نبود، پس نميتونست با كسي تخته بازي كنه ، داشت جدول حل ميكرد، يا شعري مينوشت.
مادربزرگ و پدربزرگ سالهاست به آرامش ابدي رسيدند، توي خاك هايي كنارهم، زير درخت بزرگي و كنار رودخونه پرآبي خوابيدند. آرامگاهي كه بيشتر از همه چيز پر از صداي پرنده هاست. توي عكس مادربزرگ اثري از سرطان نيست، لبخند داره و جاي سرطان عشق و زندگي توي خونش جريان داره، سيگار پدربزرگ نفسش رو تنگ نكرده، مامان دست ها و پيشوني چين خورده اي نداره. و من توي عكس به هيچكدوم اينها فكر نميكنم...
پدربزرگ از لابلاي توري سياه شده از دود، تكيه زده به همون پشتي هميشگي و توي اتاق هميشگي سر جاش نشسته بود، توي عكس معلوم نبود اما تقريبا مطمئن بودم سيگاري كنارش روشن بود، كسي روبروش ننشسته نبود، پس نميتونست با كسي تخته بازي كنه ، داشت جدول حل ميكرد، يا شعري مينوشت.
مادربزرگ و پدربزرگ سالهاست به آرامش ابدي رسيدند، توي خاك هايي كنارهم، زير درخت بزرگي و كنار رودخونه پرآبي خوابيدند. آرامگاهي كه بيشتر از همه چيز پر از صداي پرنده هاست. توي عكس مادربزرگ اثري از سرطان نيست، لبخند داره و جاي سرطان عشق و زندگي توي خونش جريان داره، سيگار پدربزرگ نفسش رو تنگ نكرده، مامان دست ها و پيشوني چين خورده اي نداره. و من توي عكس به هيچكدوم اينها فكر نميكنم...
این نوشته ها رو میشه لمس کرد
پاسخحذف