در جريان تعريف زندگي، گذشته انكار ناشدنيه، نميشه از يك دوره زماني پريد و علت و معلولها و تاثيري كه بعدش برجاي مونده رو پنهان كرد. گذشته رو بايد تعريف كرد، بايد تحليل كرد و نبايد فرار كرد، نبايد جاي حقايق رو خيال، رويا يا كابوس بگيره و نبايد گذاشت انصاف با عبور زمان رنگ ببازه، روند روزگار بايد مرور بشه و همه چيز از صفر تعريف بشه.
القصه، لابلاي تعريف داستان روزهاي دور، وقتي به محكوميت غيابي خودم با قضاوتِ قاضيي رسيدم كه چند صباح قبلش جاي لباس متهم و قاضي دو دوست بوديم و حالا ترازوي نيكي و بدي در دست داشت، به غربت محكومي دلم گرفت، محكومي كه به وسعت تمام محكوميتش دلش براي قاضي داستان تنگ بودو ارزوي ديدار با لبخندش جاي عبوسي و خشم نگاهش رو داشت.
محكومي كه ديگه نه آرزوي دفاع داشت، نه تحمل بغض و كين از رفيق روزهاي ترديد و همراه شبهاي تا صبح، تا صداي جاروي صبحگاهي خيابونهاي اروم.
محكومي كه نخواست قدم به دادگاه بذاره و به زندان خودخواسته دوري و تنهايي رفت.
محكومي كه نخواست قدم به دادگاه بذاره و به زندان خودخواسته دوري و تنهايي رفت.
دوري و تنهايي كه سبز شد...
هوم، نمیشه از هیچ دورهی زمانییی گذشت، نمیشه از علت و معلولها و تاثیری که «رفتارها» رو جونِ آدمها گذاشته به سادگی رد شد؛ حتی اگه اون «رفتارها»، خودشون جزيی از یه زنجیرهی نسبتا بلند و اعصابخردکن باشه. نمیشه که استانداردِ دوگانه داشت، در فرار نکردن از «تعریف و تحلیلِ گذشته».
پاسخحذف